...تا أوابی حفیظ

...تا أوابی حفیظ

ترتیب زمانی نوشته ها را از بایگانی ماهانه بیابید
......................................................................
آن که او به غمت دل بندد چون من کیست؟

ناز تو یا ... بیش از این بهر چیست؟

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

تاملی درباره نسبت فلسفه غرب و اسلامی

پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۱۳ ق.ظ

هوالکافی

ازش خواستم که درباره دوسه خط اول جملات استاد توضیحی برام بده. گزیده ای از صحبتهایی که امید طی یک  چت چند شب پیش بین ساعت 12 تا دو ونیم بامداد بهم گفت را اینجا می آورم که حاوی نکاتی مهم و ازنده ای ست .

استاد طاهرزاده: آن‌چه باید سخت بدان توجه داشت عدمِ فهم فلسفه‌ی غرب در بستر فلسفه‌ی اسلامی است وگرنه ما کانت و هگل و هایدگر را نخواهیم فهمید، بلکه جناب ملاصدرا را در کانت و هگل و هایدگر جستجو می‌کنیم؛ کاری که مرحوم شهید مطهری انجام دادند. در حالی‌که فلسفه‌ی اسلامی تنها تفکر نیست تا همه‌ی تفکرها با آن سنجیده شود. کانت و هگل و هایدگر خودْ هرکدام یک تفکراند و تنها باید با آن نوع فکر، آن فلسفه‌ها را فهمید تا در دنیایی وسیع‌تر تفکر کنیم و متأسفانه هنوز این کار در محافل علمی ما صورت نگرفته است. لذا یا صدرایی فکر می‌کنیم بدون فهمِ فیلسوف غربی، و یا مثل بعضی از اساتید محترم دانشگاه، کانتی و هگلی فکر می‌کنیم، بدون این‌که متوجه باشیم تفکرِ تاریخی ما و ریشه‌ی وجود ما در تفکر فلسفه‌ی اسلامی معناهای ظریفی دارد. به قول دکتر داوری در کتاب «گاهِ خِرد» صفحه‌ی 182 : «تفسیر جهان کنونی هم از عهده‌ی فلسفه‌های گذشته بر نمی‌آید، چنان‌که مثلاً ارسطو نمی‌تواند ماهیت جهان سرمایه‌داری را به ما بگوید. معنای این جهان را باید در آثار فیلسوفان و صاحب‌نظران عصر جدید - تا حدی که ممکن است - شناخت، اما فلسفه - هر فلسفه‌ای که باشد - اگر درست درک شود، متضمن درس تفکر است. ما از فلسفه‌ی اسلامی هم درس تفکر می‌آموزیم و هم وجود خود را اندکی در آن باز می‌شناسیم. ما به قول شاعر مانند علف‌هایی که بر حسب تصادف در کنار جوی رسته باشد نیستیم، بلکه به تاریخی تعلق داریم که دوران آن به یک اعتبار به‌سر آمده و جای آن را تجدد و تجددمآبی گرفته است. ما اگر بتوانیم حدود فلسفه‌ی اسلامی یا فلسفه‌ی عالم اسلام را بازشناسیم، تاریخ خود را شناخته‌ایم»



امید: تو عدم فهم درست فلسفه غرب یه مطلبی از یکی از استادمون و همچنین از استاد دینانی شنیده بودم که دوتاشون شهید مطهری رو مثال میزدن که علی رغم موفقیتهای چشمگیرش، در فهم عمیق فلسفه غرب زیاد موفق نبوده. چون با آثار دسته دوم و ترجمه چند کتاب با اونا اشنا شده و بدلیل اختلاف زبانی مراجعه مستقیم نتونسته بکنه . برام جالب یود که ایشون هم همین دیدگاه رو دارن به نوعی و متاسفانه حقیقت اینه که در مواجهه دو دستگاه فلسفی اسلامی و غربی بیش از اونکه تمایل به فهم باشه، تمایل به برچسب و مارک زنی و نقد و ابرام طرف مقابل هست تا تمرکز بر فهم عمیق و یافتن دغدغه اصلی اونا. بسیار با این موارد مواجه شدم که طلاب فلسفه خون در مواجهه با فلسفه غرب، بسیار سطحی انگارانه برخورد میکنن و از موضعی بالا حرفهای اونارو مهمل و بی معنی و سوء تفاهماتی ناشی از عدم آشنایی با فلسفه اسلامی میدونن و قائلند اگه کانت مثلا یه دور آموزش فلسفه آقای مصباح رو میخوند، این حرفها رو نمیگفت و همینطور قشر غرب زدگان دانشگاهی که همین برخورد رو با فلسفه اسلامی میکنن و اون رو فاقد مبانی درست برای حل دغدغه های بشر فعلی میدونن و اون رو مشتی ثقل گویی برخی اصول کهن عقلانی از 3000 سال پیش تاکنون میدونن که هیچ فایده عینی و عملی نداره

طبعا این دو گرایش توانی در فهم هم ندارن

اصلا وقتی نیت از قدم اول نقد و ابطال طرف مقابله فهم درستی عاید نمیشه

هدف این نیست که « فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» بلکه هدف یافتن نقطه ضعفها و برجسته سازی اونها و کشوندن اصول دستگاه فکری دیگه در داخل دستگاه خودی و  نقد اون با مبانی خود هستش. البته این مسئله منحصر در فلسفه نیست و یک نزاع بزرگیه که بین سنت زدگان تجدد ستیز و تجدد زدگان سنت ستیز در جریانه که یکی از شاخه هاش برخورد دو محور فلسفه اسلامی و غربی هستش. اما به نظر من اگه کسی بیاد دغدغه ها و پیش زمینه های فکری هر دو فلسفه رو بررسی کنه در میابه که همه در جستجوی حقیقت هستن البته با تفاوت دغدغه هاشون جمله «من شک میکنم پس هستم» دکارت اگه با دغدغه یافتن جا پای محکم در شروع راهی برای معرفت شناسی رئالیستی و غلبه بر شک گرایی مورد توجه قرار نگیره، مهملی بیش نیست و یه فلسفه مقدماتی خون میتونه بگه بودن که دلیل نمیخواد و بدیهیه 

همینطور مثلا « صور مرتسمه  ابن سینا در بحث علم الهی » اگه دغدغه هاش در ترسیم نظام عقلی برای باورهای دینی مورد غفلت قرار بگیره، زحمات و تلاشهاش وقت تلف کردنی بی معنی تلقی میشه. بنابراین به نظر میاد قبل ورود به مطالعه اصل فلسفه، مطالعه تاریخ فلسفه و آشنایی با چرایی و سوالات و دغدغه های هر فیلسوفی راه صحیحی برای فهم عقاید اونه

این میشه قدم اول یهنی« بَشِّرْ عِبَادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» وقتی این حاصل شد نوبت قدم بعدیه که «  فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»

اگه فهم صحیح حاصل نشه طبعا انتظاری برای تحقق قذم دوم وجود نخواهد داشت. البته پیمودن قدم اول سخته و بدون استاد سختتره 

چراکه فلسفه جزو علومیه که بدون استاد پیمودن راه توش بسیار سخته و نوابغی چون ابن سینا از پسش بر میاد


این نقطه ضعفمون( عدم برنامه عملیاتی و عینی دنیوی) رو هم پشت قوت اخرت گرایی پنهان میکنیم

اونام پشت دستاوردهایی دنیویشون پنهان میشن این قایم باشک روندیه که سالهاست ادامه داره

مکتب صدرا غنی هستش و دارای ظرفیت مافوق تصور ولی وقتی بدلیل ضعف ما، عینیتی نمی یابه گرهی از زندگی مردم عادی باز نمیکنه و تو روزمرگی اونا نمیتونه وارد بشه  در عرصه تبلیغ غربی که عینیت گرای افراطی هستش، دردی رو دوا نمیکنه همونطور که تو زندگی مردم ما نمیکنه

نتیجه این میشه جناح بندی که یا دنیا رو بخواید(غرب) یا اخرت رو

حال اینکه اسلام چیزی فراتر از این ها رو میگه و این ضعف در بهبود دنیای مردم، با جامعیت و خاتمیت اسلام در تضاد هستش

اقل فایده درک اینکه ما در عمل درست نیستیم اگرچه در نظر درستیم و غرب در عمل بهتره اگرچه در نظر غلطه، حس نیاز به ظهور انسان کامل رو تشدید میکنه

گمانم حرفهامون هم پوشانی داره

اما با بیانهای متفاوت

مکتب صدرا ظرفیت داره اما ظرفیت معطل که فایده ای نداره

مکتب اونا ظرفیت کمی داره اما عینیت زیادی داره

این ضعف ماست که مکتبی با پشتوانه ضعیفتر به مدد عینیت بخشی به اندک داشته هاش، مهاجم شده و مکتبی با ظرفیت بالا بخاطر عدم عینیت عملی، مدافع شده و منفعل

صورت مسئله الان این نیست که مردم بدونن کدوم مکتب پشتوانه بهتری داره؟

بلکه مسئله الان اینه که کدوم کارایی بهتری داره برای دفاع از چیزی نیازی نیست زیاد صغری کبری بشه نشون دادن فایده عینی اش برای مردم بهترین دفاع هستش کاری که غرب داره با مردمش میکنه و ما هنوز برای مردم استدلال نظری میاریم که ما خوبیم اما در عمل از همون نسخه های غربی برای امور دنیایی مردم استفاده میکنیم

......با شعار از مکتبی دفاع نکن بلکه فایده اش رو نشون بده

این مطالبه باشه هر کسی تو حوزه خودش میره سمت مکتب صدرا و عملا از توش چیزی در میارن و این آغاز تمدن سازی میشه

اما با روش فعلی هیچ تمدنی ایجاد نمیشه چون هیچ مطالبه ای نیست چون هیچ سوالی نیست و همه راحت میگن ما خوبیم و در عمل برای حل مشکلات دنیوی مردم از نسخه های غربی بهره میبرن

این یعنی داریم غرب را اسلامیزه میکنیم حال اینکه خودتم گفتی تضاد اشکاری بین اومانیسم غربی با خدا گرایی اسلامی وجود داره

**********************************************************************************************


پ.ن: 

1: و ملاصدرا ظهور کرد....


2: من چیزی بلد نیسم و عمری هم ندارم که بتونم هگل یا کانت را بخونم و هرکدوم از اینا را بعد تسلط بر زبان اصلی کتابشون باید ده سال وقت گذاشت تا فهمید چی میگن. پس من که رشته تخصصی ام این نیست و نیازی هم به تحقیق آنچنان در این ها ندارم دنبال گمشده خودم میگردم و اون معرفت نفسه و معرفت نفس و حشر را ملاصدرا پیش روی من مذاره و حکمت متعالیه دنیای مرا برای ابادانی بس است و اگر اهل عمل شوم آخرتم را نیز. کعبه امال تئوری من فلسفه و حکمت اسلامی ست که الواقع فلاسفه غرب هرکدوم خدا و معاد را حذف کردند جز سرگردانی و گمراهی خود و قرن ها بعد خودشون ملت را بهره ای نداشتندبرای درک حقیقت ایرانی یا خارجی مسلمان یا غیر مسلمان چاره ای جز رجوع به ملاصدرا نداره و این حرفم نه بمعنای پوچی اوناست و نه گمراهی غیر این. اما بواقع اهم انچه انسان از خود و خالق خویش باید بدونه را ملاصدرا گفته و عرفان ذوقی و حکمت بحثی را جمع کرد چه جمع کردنی که هنوز من خوب بلد نیسم

اگر کسی محقق میشه خوب باید بدونه و باید رجوع کنه به غرب و اون مسئله علمی دیگری ست و جای خود باارزش اما اگر کسی دنبال حقیقت خود و جایگاه خودشه بهتره اگر اروپایی هم هست بیاد سراغ فلسفه صدراکه بقول خودش جمع فلسفه و عرفانه مکتبش

نیاز بشر لزوما فلسفه نیست بلکه حکمت و ملاصدرا بیش از فلسفه حکمت میگه و بقول طاهرزاده محی الدین را عقلی کرد تا بشه از اسلام تمدن سازی کرد. در فلسفه غرب بنظرم ذات انسان منبع اصلی ست منبع حقیقت، در حالیکه حقیقت حق است و نه انسان


3: مشکل حوزه اینه که فکر میکنه با قال االصادق و قال االباقر همچی را حل کنه در حالیکه بدون تفکر ملاصدرا نمیشه اهل بیت را هم حتی در این تاریخ فهمید


4: تو بهشتی با رتبه 10 انسانی و دانشجوی حقوق بحثی داشتم که شدیدا فلسفه را انکار میکرد بهش گفتم اگر امام صادق و اماl باقر بهت یاد دادند که چجوری پل بسازی ماشین روش رد بشه میشه بدون فلسفه هم دین را صادر کرد

مهارت فلسفه مهارت پل سازی ست خود پل هدف نیست رسیدن هدفه


5: طاهرزاده: حکمت متعالیه زبان ارائه دین است در فضایی که  تمدن غربی با نگاه سوزکتویته میخواهد خود را بر عالم و ادم تحمیل کند


6:غرب تحت رنسانس دین و خدا را حذف کردند اما برگشتی شروع خواهد شد نه به قبل بلکه به جلو

ضمنا ما لزوما هم نباید صادر بشیم مسئله مسئله انسانیت و درک حقیقته

ما اگر درست بشیم چه فردی چه اجتماعی جه جکومتی و الگو بشیم خیلی شرایط فرق خواهد کرد

مشکل اینجاست که ما کاری نکردیم که ملت اونطرفی نگاه کنن و علاقمند به مکتب ما بشن

7: نتیجه اگر بفهمیم خمینی اومد تادر برابر  غرب با این همه داو بیداش بایسته و جامعیت اسلام دنیوی و اخروی را به همگان تقدیم کند و البته خوب موفق نبودیم هرچند شکست هم نخورده ایم

8: یک محقق: " باید بدانیم ملاصدرا تنها بود تنها فریاد زد عوام و خواص نفهمیدنش. حکمت متعالیه حماسی و ظلم ستیز و مردمی و تمدن ساز بود

9:رضا داوری: من هم چنانکه میدانید انقلاب را دوست میدارم و سالها فکر میکرده ام که در انقلاب و با انقلاب است که شاید بتوان از نیست انگاری و ستمی که با نظم جهان عجین شده است، گذشت

  • ۹۵/۱۲/۱۲
  • سیدمحسن