...تا أوابی حفیظ

...تا أوابی حفیظ

ترتیب زمانی نوشته ها را از بایگانی ماهانه بیابید
......................................................................
آن که او به غمت دل بندد چون من کیست؟

ناز تو یا ... بیش از این بهر چیست؟

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۹ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

رمضان 89 در نشریه موعود نوشتم:

  • آخه چقدر بدشانسی؟ لعنت بر این روزگار! لعنت بر این شانس! الان وقت خراب شدن  ماشینم بود؟ الان و پنچری؟ الان که بانک  را می­بندند؟ خدایا چکنم؟دیگه از دست این همه بد بیاری دارم کلافه میشم.    اندک زمانی سپری شد. به خودم و کارهایم اندیشیدم و گذشته را تا حدی مرور. یافتم، بله خدایا حق با تو بود. شکرت که فهمیدم. درسته  ،بهتر بود آن­ روز که نگاه خسته و دستان لرزان  پیرمرد را سر خیابان  دیدم می­ایستادم و سوارش می­کردم. چرا با فضا زمان درگیر باشم. یک کلمه خودم مقصرم. بهتره بپذیرم
  • خسته شدم از این زندگی،از این شرایط جانکاه،از این بی تکلیفی، از این همه سرگردانی.آخه خدایا چرا باید اینجور پشت کنکور معطل بمانم؟مگه چه فرقی بین من و او..؟    زمان می­گذرد...بزرگتر و فهمیده تر می­شوم. بازم بهتره اندکی فکر کنم.حق با مادرمه،می­گفت:«آنزمان که او خانه نشین بود وکسی نمی­دیدش تو سوار موتور این ور واونور،با این و اون،این جلسه اون جلسه».بله او وقتش پشت  کتاب گذشت  و من تو سالن  ورزشی.تازه برا تماشا.حقیقت تلخیه ولی بازهم خودم مقصرم.
  • چرا باید همیشه در این استرس واضطراب باشم؟چرا خدایا؟چرا آرامم نمی­کنی؟چرا هیچ جا و هیچ کس آرامش رفته مرا به من غمزده باز نمی­گرداند؟آخه تا کی؟ساده بگم چرا هر چی می­دَوم پاش نمی­رسم؟ روزها می­گذرد.بالاخره پیش اون عالم روشن ضمیر شهرم رفتم.  پرسید:پدر ومادرت را رعایت کردی؟ از شرم جوابی مختصر دادم و رفتم، ولی خودم که حقیقت را می­دانستم.این یکی را به دقت نشستم وبررسی کردم.بله بازهم ...من هر چه وارسی می­کنم اینجا هم خودم مقصرم.خودم و نه دیگری.
  • دوستانم را یک به یک از دست  می­دادم.غریب و تنهاتر می­شدم.رفقا که هیچ،فامیل و مردم محله هم  دیگر مرا مثل سابق نمی­خواستند.تنها شده بودم و دل شکسته .آن­ها را مقصر می­دانستم.مگر من چه کرده  بودم با دوستانم؟  شب و خلوت و باز اندکی تفکر.بله درسته، بارها چند تا از بهترین دوستام بهم تذکر داده بودند که حالا دیگه از این تندخویی، کینه ورزی، زود قضاوت کردن، بی صداقتی و دروغ­های مکرر، بدگویی پشت سر این و اون دست بردار.گوشم که به این حرف­ها بدهکار نبود. عیوب دیگران را مرتب رصد می­کنم و از عیوب خود بکل غافل. می­گفتم من و داشتن ضعف؟گذشت و گذشت تا شد این­ها که باید می­شد و همه نتیجه طبیعی رفتارهام بود. بله خودم مقصر بودم، خودم و فقط خودم.باید واقع بین باشم

الان رمضان،اینجا ضیافت الهی،من مهمانم،تو میزبان ،میزبانی که خود طبیب است.وقتشه، ماه رمضونی فرصت خوبیه برای اینکه بفهمم و به این درک برسم که دیگر خدای مهربان، امام رضا، جامعه، خانواده و دوستان و...را مقصر ندانم. من همین را درو می­کنم که کاشته ام و می­کارم. مسئله اینست و باید روی این مسئله بیشتر کار کنم. کاشکی هرچه زودتر بفهمم و بفهمیم که هر چه الان با آن روبرو می­شویم ریشه دراعمال و نیات  گذشته  خود ما دارد،عملی مربوط  به سالیان قبل گرفته تا روز پیش،ساعتی  یا حتی لحظه ای قبل.یادم از جمله تکان دهنده ای از یک مفسر قرآن آمد که به نقل روایات می­گفت که خداوند قسم خورده برای بعضی از گناهان هر چند آن را می­بخشد اما انتقامش را در همین دنیا بگیرد، ولو اینکه مثلا 20 سال طول بکشد .گویا علامه طباطبایی فرموده بودند اگر پر کاهی در گوشه ای ازدنیا داخل چاهی بیفتد اثر خود را حتی بر کهکشان­ها نیز  می­گذارد.من از این نتیجه فلسفی استاد که مطابق به نظریات  علمی جدید در فیزیک هم هست (که خود مقال جداگانه­ای می­طلبد )این نتیجه را می­گیرم که کوچکترین کنش ما در این دنیا واکنشی را درپی دارد ،معصیت باشد یا کار نیک.

«“ما أصابک مِن حسنة فمن الله و ما أصابک مِن سیئة فمن نفسک»"

هرچه از انواع خوبی به تو می­رسد از خداست و هر چه از بدی به تو می­رسد از خود توست.  

نتیجه این­ که در همه ابعاد زندگی­ام، من هر چه نگاه می­کنم خودم مقصرم و دیگر هیچ.

......................................................................................................................

می گویم: این نوشته، ترجمه روان و ساده ای از "ذکر یونسیه" است. بدون تغییر آوردم اما تغییرات زیادی لازم داره تا یه متن حسابی بشه. چند سال پیش هنگام نوشتن این مطلب با مخاطب قرار دادن خود  کنایه ای هم می زدم به بعضی از دوستان خصوصا جوانترها، هر چند در مورد خودم نیز صادق بود و همچنان نیز ... .


  • ۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۳:۵۵
  • سیدمحسن

  اپیزود ششم و آخر:

دنیای این روزای من درگیر استرس و اضطراب شده. همیشه نیمه دوم رمضان برای من اینجوری بوده. شبهای حساب کتاب. پارسال چی گفتیم؟ چه قراری گذاشتیم؟ چند درصد به قول و قرارهامون با خدا عمل کردیم؟ آدم دیوونه میشه اگه بشینه فکر کنه. خوب حالا چی ها میخواهیم برای سال بعد؟ خوب ما به او محتاجیم. در دنیا و آخرت. حرفی نیست. اما خیلی سخیفه هی در زدن و دنیا طلب کردن.
این روزا یجورایی شبیه خونه تکونی آخر سال در اسفند است. آمادگی برای شبهای قدر خصوصا 23ام، از ماه رجب باید شروع می شد اما می گویمت خدایا:
فقیر وخسته به درگاهت آمدم رحمی    که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز


  • ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۷:۰۰
  • سیدمحسن

دنیای این روزای من در تقابل با همه بچه ها درگیر دانلود فیلم ایرانی شده.

  • ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۶:۵۰
  • سیدمحسن

دنیای این روزای من  برای اولین بار عمیقا و کاملا جدی درگیر انتظار برای ظهور شده. وقتی داعش را می بینم، وقتی اخبار چندین ساله  اردوگاه مخوف اشرف را مطالعه کردم، وقتی جهل از نوع سنی،شیعی،مسیحی،یهودی را می بینم. وقتی بی اعتقادی و انکار واضح ترین وضوحات عالم یعنی خالق مهربان را می بینم، وقتی جشن فرزندآوری دو مرد همجنس گرا با کمک رحم اجاره ای را می بینم!، وقتی مرور می کنم خبر چند سال پیش را  که یک زن اروپایی با 600-700 نفر مرد طی چندین ساعت متوالی در یک روز ... و بعد تو مصاحبه اش میگه خدا راشکر که موفق شدم رکورد قبلی فلان زن را بشکنم و دهها مرد را هرکدام در عرض 30 ثانیه ...، (راستی چه بر سر انسانها و غیرت و عفت بشری  اومده؟) وقتی اینا را می بینم انتظارم برای ظهور حضرت رنگ جدیدی می گیرد.

  • ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۶:۳۳
  • سیدمحسن

دنیای این روزای من در انتظار هر ساله ام برای دیدار شعرا با رهبری گذشت تا بالاخره شد آنچه باید میشد و چه دلنشین بود امسال نیز. برخی از شعرهای بعضی از شاعران معاصر مرا مست میکند، از آن جمله است اشعار مرتضی امیری اسفندقه که شیفته خودش و شعرش هستم. از طرف دیگه از مخاطب شعرا در عجبم. راستی آدم انگار میکنه رهبر دکتری ادبیات داره و فارغ از هر کاری فقط و فقط نشسته شعر خونده و حفظ کرده و عمری را در مطالعه ادبیات ایران و جهان و رمان های معروف دنیا گذرانده. آدم می مونه از فی البداهه نکته گفتن ها و پامنبری های رهبری بهنگام شعر خوانی شعرا. منتخبی از اشعار رمضان امسال را به سلیقه خودم خیلی خلاصه میذارم اینجا. خواندنش خالی از لطف نیست.

  • ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۶:۰۰
  • سیدمحسن

دنیای این روزای من تابستون امسال  و البته موقت درگیر هم اتاقی های جدیدی شده که هرکدام یجوری فاز میدن.

  • ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۵:۴۰
  • سیدمحسن

دنیای این روزای من درگیر غمبارترین روزای عمرم شده. روزهایی که گاهی با سخت ترین روزهای زندگیم در 10 سال گذشته مقایسه می کنم. منتها نکته اینجاست که گاهی ظاهرا ما نقشی نداریم و در دایره قسمت می گنجد و جای سرزنش برای خود نمی گذاریم(مثل فوت بستگان)، اما این موارد اخیر  100 درصد به خودم بر می گردد. این سلسله ناراحتی ها علت های متفاوتی داشت که بماند. مسئله ای که غم هایم را مضاعف کرد

  • ۲۳ تیر ۹۳ ، ۰۸:۱۵
  • سیدمحسن

 می دانم نوشتن از تو در این شرایط کمال پررویی ست اما نیامده ام که از تو بنویسم.

 آمده ام بگویم که قول هایم را فراموش کن علی جان. بگمانم همچی تموم شد. 


اِلهى اِنْ کانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَةً، فَاِنّى وَعِزَّتِکَ مِنَ النّادِمینَ 

أسألک یا غافر الذنب الکبیر       


  • ۱۹ تیر ۹۳ ، ۰۶:۳۱
  • سیدمحسن

خوب است که موافق و مخالف دولت تاملی کنند بر بیانات دیروز رهبری، خدا راشکر تشخیص من درست بود.(دو سه خط زیر کپی پیست از سایت leader.ir است)

  •  بنده دولت را تأیید و حمایت می کنم و از همه توانی که در اختیار دارم، برای حمایت از دولت استفاده خواهم کرد و به مسئولان بلندپایه دولت اعتماد دارم.
  •  اعتدال شعار بسیار خوب و مورد تأیید است زیرا افراط همواره محکوم است.
  • مراقب باشید که برخی در صحنه سیاسی کشور، با شعار اعتدال، جریان های مؤمن را کنار نزنند زیرا همین جریان مؤمن است که در مواقع خطر زودتر از همه سینه سپر می کند.
  • اعتدال همان اسلام است. یعنی مقابله شدید با کفار و مهربانی با یکدیگر.

........................................................................................................................................................................................................

پس نوشت پست قبلی درباره آسید جواد:

با توجه به  پوشش ضعیف سیمای یزد و بی توجهی بعضی از سایتهای یزدی و در مقابل موج تسلیت اصلاح طلبان از آقای خاتمی گرفته تا تابش و عارف و سیدحسن خمینی و بعضی از مراجع قم، اگر نبود فهم درست و درایت امام جمعه یزد و مخصوصا فرمانده سپاه الغدیر یزد سردار فتوحی که شخصیتی عمیقا معتقد و دلسوز است، هر آیینه این تشییع جنازه و مراسمات بعدی  تبدیل به جولانگاه جریانات سیاسی و هیاهوی رسانه ای می گشت. واقعا کار بزرگی کرد سردار فتوحی عزیر که از ابتدای رحلت این بزرگمرد حضوری بسیار پررنگ داشت. اینجوری دهان یاوه گویان را بست. عدم رودررویی مرحوم  آسیدجواد با نظام را حضور  چه کسی بهتر از فرمانده سپاه یزد میتوانست ثابت کند؟ حضور با لباس نظامی فرماندهی که صراحت کلامش در مواجهه با اصلاح طلبان افراطی را کسی منکر نیست حاوی پیامهای مهمی بود.

 چندین بار پای خطابه بین نماز ظهر و عصر آسید جواد بوده ام و از نزدیک می دیدم که تمام همت ایشان روی تربیت و اصلاح زندگی فردی - اجتماعی مردم است. در مسائل سیاسی اصلا ورود نمی کرد و کلا ساکت بود. تقریبا مشی شبیه آیت الله بهجت. البته مرحوم بهجت العرفا جامعیت بیشتری داشت و در سیاست هم نظراتی مشخصی داشت و با رهبری رابطه. خوب از کجا میشه فهمید که آسید جواد در تقابل بود؟ جز این که گمانه زنی کنیم و سکوت ایشان را به منزله تعارض ببینیم که این گونه برداشت ناصواب است. از زمانی که دبیرستانی بودم این حرف ها پشت سر ایشان بود اما حتی یکبار و حتی از یک نفر هرگز نشنیدم که موضع مشخصی در باب مسائل سیاسی از ایشان مطرح شود. کارکرد این روحانی تربیت نسلهایی از مردمان مذهبی یزد بود و انصافا موفق هم بود. درود خدا بر او

  • ۱۷ تیر ۹۳ ، ۲۳:۰۹
  • سیدمحسن

دیشب یکسره موندم در پژوهشکده تا ساعت 10 صبح امروز که کدهای سی ++ را بالاخره  تحویل استاد دادم و از شرش راحت شدم. برای کسی که تو لیسانس برنامه نویسی کار نکرده تو کهنسالی کد نوشتن آسون نیست. نزدیک اذان ظهر راه افتادم برم خوابگاه برای استراحت . تو راه گوشیمو روشن کردم. خدای من! سعید(مقیمی) و داود خبر از چه می دادند. آسید جواد خودمون، این مرد الهی... مو بر تنم سیخ شد. ساعتی بعد مصطفا هم پیامی داد و تسلیت گفت. فقط یزدی ها می دونند کی بود و چقدر نورانی. کسی که 80-90 سال بی گناه زیست. تصور من اینه

داود نوشته بود:" إنا لله و إنا إالیه راجعون. عارف بالله، کوه عظیم توحید،آیت الحق حضرت آیت الله سید جواد حیدری رحمة الله علیه به ملکوت اعلی پیوست"                                                                                                                                                                                                  سید جواد حیدری   

این تعبیرات را طلبه ای بکار برده بود که مقدمات را تموم رده و چندسالی به سطح مشغوله و تمام تحصیلش  هم در قم بوده.

امشب یکی تلفنی بهم گفت آخه آسید جواد... گفتم این حرفها رابریز دور.موحد،مسلمان،شیعه اثنی عشری،یک مربی اخلاق، یک پناهگاه مردم، یکی که با یک جمله یا اشارت جوان ها را از این رو به اون رو می کرد(این از تجربیات خود من است که دوستم چگونه از فرش تا عرش تغییر کرد)، یکی که تمام اقشار مذهبی و غیر مذهبی شهرمون بهش عشق می ورزند از دنیا رفته این حرفها چیه؟ بهش گفتم این مسئله را تو 20 سالگی شیخ علیرضا برای ما حل کرد. اونوقت که گفت" مسائل را خلط نکنید شما در زمینه عرفان واخلاق از ایشون استفاده کنید که تو شهرمون نظیر نداره" 

من اضافه می کنم که اصلا این یک مسئله علمی و برداشت تخصصی فقهی ست. کم نبودند و نیستند هنوز هم علمایی که در نجف و قم و مشهد در سلوک اجتماعی وسیاسی خود این گونه بوده اند. ما از هرکسی سرجای خود استفاده میکنیم. ضمنا چه معلومه تو این بازار گرم شایعات، بعضی حرفها اتهام نباشه؟

یادش بخیر نماز ظهرهای مسجد برخوردار این بزرگمرد، نوروز و ماه رمضان گاهی که به همراه دوستان موفق می شدیم .نمازی که با مواعظ شیرین این عالم بین دونماز همراه بود.

برام مهم نیست که بعضی سایت ها بنویسند "آیت الله" بعضی بنویسند " حجت الاسلام والمسلمین". برای من و خیل جوانان یزدی همون "آسید جواد" خودمون است و بس.

گویا میبینم اشک پیر وجوان را در تشییع کم نظیر این مرد خدا فردا صبح ، مراسمی که شاید بشه بدلیل ازدحام مردم  با بی نظیر ترین  تشییع جنازه  تاریخ  شهرمون  یعنی حمل  پیکر  آشیخ غلامرضا یزدی(فقیه ) بر دوش مردم به مسافت 50 کیلومتر مقایسه کرد. با تمام وجودم تاسف میخورم از نبودنم و ندیدنم فردای یزد را. مسئله اینست.

  • ۱۴ تیر ۹۳ ، ۲۳:۲۷
  • سیدمحسن

همه احترام و توسل و عشق ما به قمر منیر بنی هاشم بجهت ولایت پذیری و تسلیم محض بودن ایشان در برابر ولی زمان خویش، اباعبدالله علیه السلام و نه از جهت علم وشجاعت و تیپ و چشم و ابرو و زیبایی ایشان است. باید برای ولی و امام زمان خویش،حضرت حجت علیه السلام ، همچو ابالفضل العباس پا در رکاب بود و دگر هیچ. باید این را بفهمیم

.................................................................

وافریادا زعشق وافریادا    کارم به یکی طرفه نگار افتادا   
                                        گر داد من شکسته  دادا دادا    ورنه من و عشق هر چه بادا بادا 

ابوسعید ابوالخیر

...................................................................

بی تو هرگز.همین وبس.

...................................................................

واعظی پرسید از فرزند خویش هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟ صدق، بی آزاری، خدمت به خلق و ... گفت زین معیار اندر شهر ما یک مسلمان هست آن هم ارمنی ست

...................................................................

جهان پیر است وبی بنیاد از این فرهاد کش فریاد...

...................................................................

...پس حال که عبدالمالک برون در زندان است وقت مبارزه با عبدالمالک درون(نفس) واسارت و زندان کردن او فرا رسیده. ولی آن کجا واین کجا؟ 

...................................................................

و اما حزنی سرمد

...................................................................

اوصیکم بتقوی الله و سپس زدن آرپی چی. علیکم بالآرپی چی. چرا که لذتی در شلیک و پرواز موشک آن است که در هیچ ندیدم الا سوارکاری

...................................................................

یا امیرالمومنین! آروم آروم دارم از یادت میرم   معشوق سالهای جوانی من ای علی! کاری کن دارم از دست میرم... من هنوز حاضرم واسه تو بمیرم 

شب است و یاد تو مرا پر از بهانه می کند.چه کرده ای که دل  تو را چنین بهانه می کند.

...................................................................

شروع چله نماز صبح اول وقت، به طور همزمان من و یحیی حسن پور و سید علیرضا و جواد از فردا صبح، امین و مصطفی هم جلوترند.شروع همزمان ولی پایان با خدا داند. چهل روز دیگه یا چهل سال دیگه.مسئله اینست. التماس دعا

...................................................................

یا علی جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش... آواره منم که یار به حالم نظر نکرد. ای دوست درد هست و لیکن طبیب نیست!!

...................................................................

و اما حضرت حجت و به خدا قسم دیگر هیچ

...................................................................

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن  چون ساغرت پر است بنوشان ونوش کن   پیران(سدمحسن) سخن ز تجربه گویند گفتمت    هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن  

 پند من: علیکم بالعزلت

...................................................................

آمد طبیب بر سر بیمار خویش لیک فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت

...................................................................

دل دیوونه میخونه غم بخور ماه رمضون تموم شد ودیگر هیچ

...................................................................

الهی آنکس که تو را شناخت جان را چه کند   فرزند و عیال و خانمان را چه کند   دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی   دیوانه تو هردوجهان را چه کند.
خدایا بعد از خودم و مال و خانواده و دوستانم، بعد پست و مقام و آبرویم، بعد خونه و باغ و موتور و ماشینم تو را بیشتر از همه دوست دارم. مطمئن باش!!!

...................................................................

أشهد أن هر چی سختی می کشم تو زندگیم بخاطر دوری از علی ع بوده

...................................................................

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند ...

...................................................................

آنقدر زیر لبم نام تو را زمزمه کردم  که لبم سوخت ولی نام تو را توبه نکردم

...................................................................

از این زندگی، از خودم، از تو و از هرکس دیگه که دوستم داره، از همه، از همه کس و همه چیز بدم میاد. مرگ شیرینه.تمام

...................................................................

درین ظلمت سرا تا کی به بوی دوست بنشینیم گهی انگشت بر لب گهی سر بر سر زانو

...................................................................

امسال؟ این فصل؟ این ماه؟ این هفته ؟ امروز؟ امشب؟ الان؟ یا لحظه مرگ؟ کوله بار.

کوله بار من؟ کوله بار تو ای رفیق؟ کی؟ کجا؟ مقصد؟ آخرین فرصت؟  عمر... کودکی،نوجوانی،جوانی،بزرگسالی،میانسالی،پیری و ملاقات قطعی او. چه کنیم؟

...................................................................

آه از شب همبستری. یک لحظه به یاد آن شب افتادم که در آغوش یارم.

...................................................................

شهید مطهری درباره اخلاص: " کار برای خود کردن نفس پرستی ست . کار برای خلق کردن بت پرستی ست. کار برای خدا و برای خلق کردن شرک و دوگانه پرستی ست. کار خود و خلق برای خدا کردن توحید و یگانه پرستی ست." برو روش فکر کن تا بفهمی که تقریبا هیچ کس موحد نیست.

...................................................................

تو نه در دیروزی نه در فردایی. ظرف امروز پر از بودن توست.زندگی را دریاب.

...................................................................

تجربه شخصی سیدمحسن: اگر کسی تو ماه رجب کارش درست نشه و با خدا آشتی نکنه دیگه محاله...و رمضانش پر. کاشکی خودم بفهمم

...................................................................

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها کند پرهایش سفید می ماند اما قلبش سیاه می شود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است  و من در زندگیم اسراف کردم

...................................................................

با تشکر از گردآورنده(جواد)، پایان.
  • ۱۳ تیر ۹۳ ، ۰۴:۵۰
  • سیدمحسن

عجب حس غریبی ست حس دلتنگ مادر شدن  تو ماه مبارک. برای من خصوصا در سحرها. اینو فقط یه دانشجو یا سرباز در به در می فهمه

نگاهی میکردم دیدم چند دانشجوی ارشد و دکتری اعم از دختر و پسر هم تو پست های ماه رمضانشان از این دلتنگی حرف زدند.

برای یه پوست کلفت پر تجربه ای چون من که 7 ماه را سال قبل تاب آورد و در عین دلتنگی صبر کرد و نرفت خونه، این اتفاق خیلی عجیب و غیر قابل پیش بینی بود. شاید بخاطر این باشه که اولین باره که سفره افطار و سحری دور از مادر هستم. اما این همه دلیل نیست. براستی مادر چه گوهر گرانبهایی ست و همین تعبیر هم چقدر نارسا. گوهر را هر چه گرانبها باز  قیمتی ست اما مادر را...

دور بودن از خانواده  تجارب ارزشمند خاص خودشو داره. ترنم اشک ناشی از دلتنگی مادرم که نهایت خوبی ها ست جدیدترین نوع آن است. امسال حسرت یشب کنار مادر بودن به دلم خواهد نشست.

به خواهر کوچکم امشب پیام دادم که "مامان نفهمه اما تو عمرم هیچ وقت به این اندازه دلم برای مامان تنگ نشده بود." نوشت: "چون میدونستم خوندنش حال مامانو خوب میکنه براش خوندم. ابراز برخی احساسات باعث دلگرمی میشه"   با این شاهکارش  غرورم را شکست و آبرویم را برد!!

مسئله...

  • ۱۲ تیر ۹۳ ، ۲۳:۰۷
  • سیدمحسن
شب اول رمضان جواد ایمیل داد:

نون و قلم نبی ست و ما یسطرون حسین...
خیلی زیبا ست...
نوشته هایت را می گویم...
البته جای نقد هم در برخی موارد جزئی دارد ولی در کل نمره قابل قبولی از طرف من گرفتی...
خواسته بگویم که مراقب باش...خیلی خیلی مراقب باش...
قلم خیلی مقدس است و نوشتن مقدس تر...
پس باید بکوشی تا با قلم قسم خورده(در اینجا فضای مجازی) نوشته ای یا فضایی را آلوده نکنی...(البته آلوده در اینجا یعنی بهترین تفکرت برای نوشته ات)
آری...مراقب باش....
مراقب افکارت باش...اندیشیدن زیباست اما زیبا اندیشیدن بسی زیباتر...
اگر عقل حاکم باشد و بیندیشد و وهم گوش به فرمان رهبری عقل باشد،نوشته هایی که از درون افکارت می جوشد تو را به بهشت خواهند برد.شک نکن.چون این اندیشه ای ست الهی...
اما اگر کار برعکس شد و وهم قدرت اختیار را به دست گرفت و عقل را زندانی خود نمود،آن وقت است که افکار شیطانی بروز پیدا خواهند کرد و نوشته هایی که از درون این افکار تیر خورده بیرون خواهند آمد بسیار خطرناک خواهند بود و انسان را به سوی جهنم خواهند برد.نوشته هایی که شاید در ظاهر بسیار زیباست... نمونه بارز این گروه افرادی به مانند معاویه علیه الهاویه بوند...
اما او که همیشه عقلش بر وهمش تسلط داشت چنین فرموده است:
مراقب افکارت باش که گفتارت می‌شود...
 مراقب گفتارت باش که رفتارت می‌شود...
 مراقب رفتارت باش که عادتت می‌شود...
مراقب عادتت باش که شخصیتت می‌شود...
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می‌شود...
آری نتیجه افکار ماست که سرنوشت ما را رقم خواهند زد...
پس باید و باید و باید تمرین کنیم و خوب تمرین کنیم که خوب بیندیشم....تا نوشته ای الهی بنویسیم...
امیدوارم در هر جا و در هر مکان و در هر زمانی که می اندیشی،آنگونه بیندیشی که باید بیندیشی...
تو سالهاست آنجا آنگونه می اندیشی و من سالهاست اینجا به تو می اندیشم...
آره و دیگر هیچ...
..........................................
می گویم و می پرسم: ممنون از لطفت اما تمجید همیشگی شما هم محله ای هام مرا  آخر به جای بهشت به سمت جهنم سوق خواهد داد. بعد این همه رفاقت هنوزم دوستان گویا ازم می ترسن یا رودرواسی یا هر چیز دیگه. مصطفا هم می گفت 99درصد. روح اله هم نظر مشخصی نمیده.دیگران نیز... . نمی دونم کجای کار ایراد داره. اما من بجای تمجید و تایید شما به نقد و اشکال کردن شما نیکان احتیاج دارم. خدا راشکر که حداقل خودم گاهی خودم و نوشته هامو نقد می کنم. "نقد در موارد جزئی" که گفتی  جز با بیان مصداق مشخص نمی شود. خوشبختانه سرتاسر متن تذکر بود اما کلی گویی، هر چند مفید.
ضمنا خودت میدونی که بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم ... بفهم دیگه. تمام 
  • ۱۲ تیر ۹۳ ، ۰۱:۵۹
  • سیدمحسن

علی جان!

بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم

سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم

هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد

عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم

9 نفر

  • ۱۱ تیر ۹۳ ، ۰۲:۱۲
  • سیدمحسن

علم خودشناسی واجب عینی ست نه کفایی. اینو باید بفهمیم.

..................................................................................

علی علیه السلام: النفس ان لم تشغله شغلک

.................................................................................

ارسطو: عاقل آنچه را می داند نمی گوید ولی آنچه را می گوید می داند

.................................................................................

اقا روح اله یادمون داد ولی ما اراده نداشتیم. اول ذیقعده شروع چله نشینی عوام وخواص. عاصی و اولیا. جامانده یا مقرب.

................................................................................

خسته ام از تکرار خود خسته. خسته تر از خستگی خسته ترین خستگانم

.................................................................................

جواب ندهید.دلها پر از محبت دوستان و خالی از عشق حضرت حجت ع ( خودمو میگم). داد از جدایی و بیداد از نفهمیدن و حس نکردن این جدایی! داد از گذشت 25 سال کامل ونخواندن دورکعت نماز باتوجه. داد از غربت ائمه. داد از دوری ام از مقام انسان کامل. بیداد از تکرار و تکرار و روزمرگی. داد از غلبه نفس وچیرگی دائم شیطان. کجاست خدا؟

..............................................................................

هر کسی را مراد وسیمرغی ست.سیمرغ من علی بود بود بود.

............................................................................

چه کنیم که از دو مفهوم انسان وانسانیت  اولی در کوچه ها سرگردان و دومی در کتابها.

..........................................................................

جوانمردا دل در دنیا مبند که دنیا را بقا نیست، دل در خلق مبند که در خلق وفا نیست. دل در خدا بند که بنده را به از خدا نیست.

.........................................................................

امام باقر ع که بود؟ چه کرد؟ چه می دانست؟چه عظمتی داشت؟ نمی دانیم.همین و بس.

.........................................................................

غدیر در راه است.آرام نخواهیم نشست.

.........................................................................

کاش بودم آنچنان که "فی السماء معروفون  وفی الارض مجهولون" .و الان بعکس است.بعکس

.........................................................................

و اما امشب طلب کنیم حیات معنوی را از طبیب نفوس،صاحب ولایت تکوینی. عشق و نفس

 رسول الله.  الکترونهای دور هسته اتم نیز به ولایت او گواهی می دهند.

........................................................................

امواج زندگی را با آغوش باز پذیرا باش. حتی اگر تو را به قعر دریا ببرد. آن ماهی که همیشه بر سطح آب می بینیم مرده است!

.........................................................................

  • ۱۰ تیر ۹۳ ، ۲۳:۳۷
  • سیدمحسن

خیلی میخواستم با تحفظ رجب و شعبان پا به مهمانی محبوب بگذارم. حیف شد. امسالم خراب شد،افسوس. لباس پر از پلشتی گناه را تو رجب درنیاوردم، لباس  خوشکلی برای مهمونی تو ماه شعبان نپوشیدم حالا هم میخوام برم مهمونی. درسته میزبان خیلی رئوفه و تعفنم دلیل عدم پذیرش نمیشه اما چرا اهمیت به هر چیزی و ناچیزی الا خدا. چه شرکی بالاتر از این؟ 

سالهاست که خود را تکرار می کنم. این عادت زدگی مزخرف را. 

امشب چجوری بیام بگم اللهم رب شهر رمضان...؟

خدایا من سالهاست میوه خوبی نداده ام، وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا؟

احساس می کنم با این روز مرگی لیلی ما را به گردو بازی گمارده. ما آدمش نبودیم. اینجوری که شلوغ شده دلمون از برو بیای هر کسی چه انتظاری از ...

لیلی مجنون میخواد.مجنون. 

یحسرتی علی ما فرطت فی جنب الله.



  • ۰۷ تیر ۹۳ ، ۲۰:۰۹
  • سیدمحسن

گفتم که بوی زلفت إماما گمراه عالمم کرد

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید


گفتم علی جان حالا دیگه ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفتی ز خوب رویان این کار کمتر آید


گفتم که شوق وصال ایوان نجفت ما را به آرزو کشت 

گفتی تو بندگی کن...

9 نفر

  • ۰۲ تیر ۹۳ ، ۲۰:۵۷
  • سیدمحسن

سال 89 نوشتم و در نشریه محلی موعود،شماره دهم چاپ شد.

من نیز همچون هر جوان دیگر گهگاهی با خود خلوت میکنم و بساط تفکری می چینم، گاهی با جمله ای یا نوشته ای ازکتاب و مجله ای  سر رشته می­گیرم  ،گاهی با سخن بزرگی،گاهی آیه قرآن یا حدیث برایم آغاز یک واکاوی درونی و تفکر می­شود.بعضی اوقات هم نوشته­های روی دیوار یا پشت ماشین­ها برایم ایجاد انگیزه می­کند،انگیزه­ای برای اندیشیدن،برای نوشتن،برای گفتن. خیلی از اوقات هم مطلبی از درون ذهن که از مدتها قبل نهادینه شده مرا برای بحث به سوی خود می­کشاند.نزدیک نیمه شعبان همین امسال  بود که بعد از نماز مغرب و عشا قطعه معروف «شاید این جمعه بیاید شاید» را زمزمه می­کردم، همان که به لطف اخلاص شاعرش سالیانی ست که دیگه همه آن­را بلدند.  به گمانم آن را همان­روزدوباره جایی دیده بودم. این شعر معروف و ماندگار با دل هر کدام از ماها بازی می­کند، با من نیز. در خلوت خود اندیشیدم که چرا فقط برای هر دفعه شنیدن یا دیدن این قطعه  یا هر شعر دیگری  در این رابطه این انتظار مقدس قوت می­گیرد و چرا این آمدن را فقط و فقط موکول به اذن خدا و عنایت حضرت کرده ایم؟ درسته که ایشان به اذن خدا باید همگان را مورد عنایت خویش قرار دهند و تشریف بیاورند و داد مستضعفین را از مستکبرین بگیرند اما ...

 با خود می­گویم مگر ظهور  نیاز به زمینه سازی آن هم توسط مریدان و شیعیان حضرت ندارد؟مگر در متون دینی ما نیامده که این آمادگی در مردم زمین باید ایجاد شود تا خداوند اراده، این چنین کند؟

 آیا فقط او باید بیاید و این انتظار یک طرفه است؟ یا می­توان آمدنی از طرف ما نیز متصور شد؟ آیا خدای نکرده کوتاهی از جانب اوست که لطف محض است؟محال است محال.

 بر سر همین نجوا و بحث درونی خودم بودم که لحظه ای حضرت حجت را مخاطب قرار دادم و به ایشان گفتم :«یا امام زمان شاید این جمعه بیایم شاید». بله یا صاحب الزمان! شاید این شب جمعه توبه کنم و دست از گناه و عادات بشویم و روز جمعه متفاوتی آغاز کنم. شاید از عادت زدگی به وارستگی رسیدم!. از قطره کمترم اما با پیوستن به دریای با  عظمت خیل منتظران واقعی­ات شاید کمکی باشم برای شما هر چند ناچیز. شاید بالاخره این شب­ها که در ماه ضیافت الهی هستیم با خود و خطاب به خدایم بتوانم بگویم «قد أتیتک یا الهی». آمدم خدایا. آمدنی که دیگر برگشتنی در آن نیست. شاید بتوانم در این رمضان قراری با تو بگذارم که دیگر کبیره ای مرتکب نشوم،شاید.قراری که پس از آن دیگر ملائکه موکلم نتوانند نماز قضای صبحی را برایم ثبت کنند. شاید نیت یار حضرت شدن آن­چنان کنم که او می­خواهدشاید.بله اگر همه جوانان یک جمعه را نیت کنیم و به محضر خدا برویم، به محضر دوست، شاید  امر ظهور که امر فرج خود ما نیز هست انشاءالله سرعت بیشتری می یابد.               

............................................................................................................................................................                                 

میگویم: از اون وقت تا الان گناهان سابق ترک نشد که هیچ، بلکه گناهان جدید نیز افزوده شد. به فرض اگه بپذیریم رقیب و عتید به ترتیب ثبات اعمال نیک و بد هستند اولی کلا مرخصی، دومی آماده باش و دائم الاضافه کاری.

 من به استواری خویش در پیمان شکنی کس ندیده ام. مسئله اینست.   

  • ۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۸:۳۵
  • سیدمحسن

انصافا عجب شعری گفته حافظ، عجب آهنگی ساخته مرحوم لطفی، و عجب اجرایی کرده محمد معتمدی

اگه خلوت و شب و دلی شکسته توأمان حاصل شد ارزش داره گوش کردنش

ملت با مناجات شعبانیه آماده رمضان میشن من با تمام روز وشبهای این ماه گوش به این تصنیف دادنم. دله دیگه، یجوری باید تو این وانفسا نگهش داشت. به امید زمانی که از موسیقی عبور کنم.

گفتا تو بندگی کن

  • ۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۸:۵۷
  • سیدمحسن