رمضان 89 در نشریه موعود نوشتم:
- آخه چقدر بدشانسی؟ لعنت بر این روزگار! لعنت بر این شانس! الان وقت خراب شدن ماشینم بود؟ الان و پنچری؟ الان که بانک را میبندند؟ خدایا چکنم؟دیگه از دست این همه بد بیاری دارم کلافه میشم. اندک زمانی سپری شد. به خودم و کارهایم اندیشیدم و گذشته را تا حدی مرور. یافتم، بله خدایا حق با تو بود. شکرت که فهمیدم. درسته ،بهتر بود آن روز که نگاه خسته و دستان لرزان پیرمرد را سر خیابان دیدم میایستادم و سوارش میکردم. چرا با فضا زمان درگیر باشم. یک کلمه خودم مقصرم. بهتره بپذیرم
- خسته شدم از این زندگی،از این شرایط جانکاه،از این بی تکلیفی، از این همه سرگردانی.آخه خدایا چرا باید اینجور پشت کنکور معطل بمانم؟مگه چه فرقی بین من و او..؟ زمان میگذرد...بزرگتر و فهمیده تر میشوم. بازم بهتره اندکی فکر کنم.حق با مادرمه،میگفت:«آنزمان که او خانه نشین بود وکسی نمیدیدش تو سوار موتور این ور واونور،با این و اون،این جلسه اون جلسه».بله او وقتش پشت کتاب گذشت و من تو سالن ورزشی.تازه برا تماشا.حقیقت تلخیه ولی بازهم خودم مقصرم.
-
چرا باید همیشه در این استرس واضطراب باشم؟چرا خدایا؟چرا آرامم نمیکنی؟چرا هیچ جا و هیچ کس آرامش رفته مرا به من غمزده باز نمیگرداند؟آخه تا کی؟ساده بگم چرا هر چی میدَوم پاش نمیرسم؟ روزها میگذرد.بالاخره پیش اون عالم روشن ضمیر شهرم رفتم. پرسید:پدر ومادرت را رعایت کردی؟ از شرم جوابی مختصر دادم و رفتم، ولی خودم که حقیقت را میدانستم.این یکی را به دقت نشستم وبررسی کردم.بله بازهم ...من هر چه وارسی میکنم اینجا هم خودم مقصرم.خودم و نه دیگری.
-
دوستانم را یک به یک از دست میدادم.غریب و تنهاتر میشدم.رفقا که هیچ،فامیل و مردم محله هم دیگر مرا مثل سابق نمیخواستند.تنها شده بودم و دل شکسته .آنها را مقصر میدانستم.مگر من چه کرده بودم با دوستانم؟ شب و خلوت و باز اندکی تفکر.بله درسته، بارها چند تا از بهترین دوستام بهم تذکر داده بودند که حالا دیگه از این تندخویی، کینه ورزی، زود قضاوت کردن، بی صداقتی و دروغهای مکرر، بدگویی پشت سر این و اون دست بردار.گوشم که به این حرفها بدهکار نبود. عیوب دیگران را مرتب رصد میکنم و از عیوب خود بکل غافل. میگفتم من و داشتن ضعف؟گذشت و گذشت تا شد اینها که باید میشد و همه نتیجه طبیعی رفتارهام بود. بله خودم مقصر بودم، خودم و فقط خودم.باید واقع بین باشم
الان رمضان،اینجا ضیافت الهی،من مهمانم،تو میزبان ،میزبانی که خود طبیب است.وقتشه، ماه رمضونی فرصت خوبیه برای اینکه بفهمم و به این درک برسم که دیگر خدای مهربان، امام رضا، جامعه، خانواده و دوستان و...را مقصر ندانم. من همین را درو میکنم که کاشته ام و میکارم. مسئله اینست و باید روی این مسئله بیشتر کار کنم. کاشکی هرچه زودتر بفهمم و بفهمیم که هر چه الان با آن روبرو میشویم ریشه دراعمال و نیات گذشته خود ما دارد،عملی مربوط به سالیان قبل گرفته تا روز پیش،ساعتی یا حتی لحظه ای قبل.یادم از جمله تکان دهنده ای از یک مفسر قرآن آمد که به نقل روایات میگفت که خداوند قسم خورده برای بعضی از گناهان هر چند آن را میبخشد اما انتقامش را در همین دنیا بگیرد، ولو اینکه مثلا 20 سال طول بکشد .گویا علامه طباطبایی فرموده بودند اگر پر کاهی در گوشه ای ازدنیا داخل چاهی بیفتد اثر خود را حتی بر کهکشانها نیز میگذارد.من از این نتیجه فلسفی استاد که مطابق به نظریات علمی جدید در فیزیک هم هست (که خود مقال جداگانهای میطلبد )این نتیجه را میگیرم که کوچکترین کنش ما در این دنیا واکنشی را درپی دارد ،معصیت باشد یا کار نیک.
«“ما أصابک مِن حسنة فمن الله و ما أصابک مِن سیئة فمن نفسک»"
هرچه از انواع خوبی به تو میرسد از خداست و هر چه از بدی به تو میرسد از خود توست.
نتیجه این که در همه ابعاد زندگیام، من هر چه نگاه میکنم خودم مقصرم و دیگر هیچ.
......................................................................................................................
می گویم: این نوشته، ترجمه روان و ساده ای از "ذکر یونسیه" است. بدون تغییر آوردم اما تغییرات زیادی لازم داره تا یه متن حسابی بشه. چند سال پیش هنگام نوشتن این مطلب با مخاطب قرار دادن خود کنایه ای هم می زدم به بعضی از دوستان خصوصا جوانترها، هر چند در مورد خودم نیز صادق بود و همچنان نیز ... .
- ۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۳:۵۵