"مفهومی ذهنی" یا "حقیقت زندگی"
هوالکافی
اصغر طاهرزاده:
به نظر بنده تا انسان با حس خودش متوجه یک مقام اتصالِ وجودی با خدا نشود بنبست فکری دارد. این را میگویند متافیزیک. متافیزیک یعنی فکری که بعد از فیزیک است، نه حسی که بعد از عالم کثرت است. دینداری با احساس قلبی نسبت به خدا برای انسان پیش میآید.
اگر بپرسید این خدا پس از نظر به او چطور در زندگی میآید؟ عرض خواهم کرد با «تواضع» و «کینهنداشتن» و «راستگفتن»؛ همانطور که با «کبر» و «پرخوری» و «پرحرفی» و «بیحرمتی به بقیه» میرود. اما خدایی که اثبات کنیم با استدلال میآید ولی تنها یک مفهوم است در ذهن ما و مشکل ما از اینجا شروع میشود که با مفهوم خدا زندگی میکنیم، در حالیکه اگر خدای شما وجودی شد، چنانچه بیجا غضب کنید میبینید که خدایت رفت، در نتیجه ناراحت میشوی و از طرف عذرخواهی میکنی. چه موقع شما واقعاً از اعمال بدِ خود راحت عذرخواهی میکنید؟ وقتی مییابید خدایتان رفت. میگویید آقا ببخشید. غلط کردیم. راحت میتوانید بگویید غلط کردم. چرا؟ چون در إزای آن عذرخواهی و پشیمانی نور خدا به شما برمیگردد. برای اثبات خدا میشود یک نفر که مشروب خورده بیاید و خدا را اثبات کند. اما نمیتواند خدا را حس کرد و مشروب هم خورد
پ.ن:مطالعه و تفکر و عبادت، خدا را از "یک مفهوم ذهنی" به "حقیقت زندگی" مبدل می کند. خدایی که تاثیراتی در زندگی فردی و اجتماعی مون داره
با اندک دقت میشه فهمید که یا اغلب "خداناباوریم" یا " ایمان سستی" داریم که ناشی از عدم تلاشمون برای" تقرب" به اوست.
- ۹۵/۰۱/۱۱