هوالغفور
طبیب عشق، مسیحا دم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند که را دوا کند
پ.ن: درد میکشم به امید دوا
2: هنوز با همه دردم امید درمانست
3: به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم
- ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۷
هوالغفور
طبیب عشق، مسیحا دم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند که را دوا کند
پ.ن: درد میکشم به امید دوا
2: هنوز با همه دردم امید درمانست
3: به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم
هوالمدبر
تا اونجا که یادمه همیشه کنار کلید تکی خونه خودمون، یه کلید دیگه نیز همرام بوده. حداقل تو 15 سال گذشته.
تغییر کلیدها تغییر موقعیت زندگیم را نشون میده. مدتی این کلید دوم مربوط به دفتری در یک کارخانه بوده ، گاهی دفتر کارم در یک اداره دولتی را باز میکرده، الان مجددا اتاقی از یک کارخانه را، یزمانی هم تو دوران خدمت کلید یه اسطبل! همراهی کلید خونه میکرده. مدتی هم کلید در آزمایشگاه شبیه سازی پژوهشکده لیزر در دانشگاه شهیدبهشتی کلید کناردست کلید خونه مون بوده. خوشحالم از رفتن بعضی کلیدها و در حسرت از دست دادن بعضی کلیدهام و بی تفاوتم در داشتن یا نداشتن بعضی از این کلیدها. کلیدها مشخصه اصلی هر مقطعی از زندگیم بوده اند و هستند.
کلیدها هرکدومشون یه زندگی متفاوتند . هرکدوم جذابیت ها و در عین حال محدودیت هایی داشته اند (یا دارند). بعضی درآمدند بعضی هزینه، بعضی خنثی. بعضی یا انگیزه باز میشن برخی از روی اجبار.
خدایا میشه یروز بیاد کلید دوم همراهم درب ..... را باز کنه.
پ.ن: لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
هوالکافی
فَإِنَّ غَداً مِنَ اَلْیَوْمِ قَرِیبٌ
....که فردا به امروز نزدیک است.
مَا أَسْرَعَ اَلسَّاعَاتِ فِی اَلْیَوْمِ وَ أَسْرَعَ اَلْأَیَّامَ فِی اَلشَّهْرِ وَ أَسْرَعَ اَلشُّهُورَ فِی اَلسَّنَهِ وَ أَسْرَعَ اَلسِّنِینَ فِی اَلْعُمُرِ
چه زود می گذرد ساعتها در روز، و روزها در ماه، و ماهها در سال، و سالها در عمر
خطبه 188
پ.ن: تسویف
هوالکافی
نظر استاد طاهرزاده را درباره پست تراز انقلاب جویا شدم:
سلام علیکم: متن خوب و ارزشمندی بود. ما هم مثل همان جملهای که از آقای دکتر داوری آوردید که میفرمایند: «انقلاب را دوست میدارم و سالها فکر میکردم که در انقلاب و با انقلاب است که شاید بتوان از نیست انگاری و ستمی که با نظم جهان عجین شده است، گذشت». به آیندهی انقلاب اسلامی شدیداً امیدواریم زیرا تنها از طریق انقلاب اسلامی است که میتوان از نیستانگاری دوران و زندگیِ عرفی، به حیات قدسی و عالم معنا رجوع داشت. موفق باشید
نظر میثم امیری:
هوالکافی
مقدمه: از ریز مسائل انتخابات و بحث موشکافانه درباره مناظرات میگذرم. می گذرم از داشته ها و نداشته های این دولت و موافق و مخالفینش. میگذرم از رئیس جمهور قلدری که برای رأی آوردن اِبایی از قلب بعضی از واقعیت ها ندارد و میگذرم از رقیبان دولت که از انصاف در نقد دولت خارج شده، کلی شعار عجیب و غریب آماری می دهند و لابد اگر رأی بیاورند پس از چهار سال، نتوانستنشان را به گردن دولت قبل خواهند انداخت. قصه تکراری دولت ها. مسئله من این ها نیست
طرح دغدغه: مسئله ی مهم برای من نبودِ (نه کمبود) فردی ست که سالیانی شاگردی قرآن ، تاریخ و اخلاق را کرده باشد ، دستی در کار اجرایی دارد ، در شلوغی بحث های دنیوی خود و خدای خویش را گم نمی کند و پیوندش را با حق ابدا نمی گسلد. پس از سی سال تهذیب نفس و مجاهده صلاحیت این پست را پیداکرده است تا بدردی برای انقلاب و ایران بخورد. مدیری که با جاذبه ، جدیت و قاطعیت فراوان می تواند 100 نفر نخبه علمی ، سیاسی و اقتصادی را بعنوان وزرا ، معاونین و مشاورین خویش انتخاب و مدیریت کند تا کارها اندکی به سامان برسد. سامانی بر اوضاع محرومین، اوضاع علم، تجارت سالم(نه کوبیدن بی جهت پولدار و سرمایه دار) و توزیع ثروت و...
شاکله:
کاندیدی که در تراز انقلاب باشد و در سطح توقع بنده ،در تمام سالیان عمر ندیدم هنوز همچنان
تراز انقلاب یعنی کاندیدی که متعهد شود خودش و تمامی وزرا حداکثر دو برابر پایه حقوق کارگری حقوق میگیرند. کسانی خواهند گفت مگر می شود با این مقدار زندگی کرد؟ فقط با دومیلیون ؟ می گوییم همانگونه که سی میلیون از ملت، شما نیز. اگر اوضاع خوب باشد که رفاه برای همه برقرار و در غیر صورت این فشار برای همه برقرار. چرا غیر این؟
از متن قرآن و سلوک حاکمان معصوم براحتی میتوان فهمید که هر کس مسئول شد زندگیش باید همسطح مردم عادی بلکه پایینتر باشد و سخت گرفتنش بر خود و خانواده اش بیشتر. این قانون و تعهد مسئولیت در جمهوری اسلامی ست. پست و شهرت و رانتش را میخواهند اما تعهداتش را نه
تراز انقلاب فقط همسطح بودن حقوق و مزایای مدیران دولتی و مسئولین دیگر قوا با ملت نیست، بلکه پایینتر از متوسط جامعه بودن است. بله پایینتر
تراز انقلاب آن گونه که من از تفسیر قرآن ، تدبر در سیره معصومین ،صحیفه خمینی و دل رهبری می فهمم بالاتر قرار دادن حقوق کارگر و کارمند ساده از رئیس و وزیر ، معاون و مدیرکل است. با این اوصاف کسی کاندید پست و مقام هست آیا؟ جز خُلصی که آماده خدمت با تمام قوا به نظام و انقلاب و کشور و مردم باشد بدون هیچ چشمداشت. آیا کسی هست؟
تراز انقلاب یعنی پیوند با حق نه با دار و دسته و حزب و شخص
تراز انقلاب یعنی نقد عملکرد نه شخص و شخصیت
پیوند با حق یعنی اینکه اگر صوابی در رقبا دیدید بگویید حتی در مناظره ولو به نفع رقیب و ضرر شما تمام شود چرا که مومن با حق و حقیقت عهد بسته است نه با هوای نفس و کوبیدن طرف به هر قیمتی. پیوند با حق یعنی اگر ضعفی در عملکرد خود و اطرافیان خود دیدیم اقرار کنیم. پیوند با حق و تراز انقلاب یعنی تشکیل دولتی که اعضای آن جز خدمت به مردم آنهم شبانه روزی و بی منت هیچ دغدغه دیگری در طی 4 سال حکومتشان نداشته باشند و مظلومیت و فقر دخترانشان را با "شغل شریف واردات" درمان نکنند.
تراز انقلاب یعنی مسئولیت ضمن محرومیت از تمامی مزایای عادی و فوق عادی عوام و خواص در تمام دوران مسئولیت و پس از آن
تراز انقلاب یعنی ماتم گرفتن فرزندان و اهل و عیال و اقوام با نوای "وای بر ما ، پدرمان(همسرمان، فامیلمان، فرزندمان) مدیرکل شد، وزیر و وکیل شد و دیگر از حقوق عادی خودمون هم محروم یا در مضیقه. وامی به ما تعلق نمی گیرد، آنچنان مسافرتی نمی توانیم برویم، در دانشگاه برای گرفتن مدرک بهمون سخت تر می گیرند، همیشه تو هر صفی باید آخر وایسیم و...."
تراز انقلاب یعنی مسئول بدون یک روز و شب آرامش در تمام دوران مسئولیت. کسی داوطلب هست؟
تراز انقلاب یعنی سپردن حکومت بعد از چند سال به دیگری با نوای "ایها الناس من خسته شدم داغون شدم پیر شدم زن و بچه ام کلافه شدند بگذارید سالیانی استراحت کنم تا فشار روحی و جسمی 4 سال کار در وزارتخانه ام قدری کاسته شود". اینچنین کاندیدی هست آیا؟
دولت تراز انقلاب یعنی بمحض وزیر یا معاون وزیر شدن فردی، تا هفت طایفه و نسلش محروم از رانت و امکانات ویژه دولتی، و نه جیره خوار نظام شدن ، لابی گری و رانت، پدرسوخته بازی و بیمه عمر بابت یک دوره مسئول شدن. آیا هست کسی به این تقوا؟
تراز انقلاب یعنی خرج نکردن از سیادت و شال سبز و اهل بیت برای رای آوردن
تراز انقلاب یعنی 20بار هر بار بنحوی و با اصرار کاندید نشدن (رسیدن به حکومت با التماس)
تراز انقلاب یعنی خسته و کسل و پوششی نبودن
تراز انقلابِ خمینی سیاستمداران قدرت طلبی نمی خواهد که حوادث فردا و یک ماه و یکسال و چهارسال آینده را "براحتی" پیش بینی می کنند و "براحتی" طرح و وعده در می اندازند اما بعد "براحتی" دلایلی بیاورند که چرا نشد و اتفاق نیفتاد1
تراز انقلاب یعنی نه به دولتمردان ساکن در خانه های میلیاردی بالای شهر که با کمال افتخار اعلام می کنند "حقوق ما کمتر از 12 میلیون است". وای به حال انقلابِ محرومین با این دولتمردانش
تراز انقلاب یعنی نه به دولتمردانی که جت اسکی و آموش تفریحی خلبانی فرزندانشان ترک نمی شود
مسئول تراز انقلاب یعنی شهید صیاد که وقتی با تلفن محل کار تماس شخصی می گرفت می سپرد از حقوقش کم کنند
تراز انقلاب یعنی وزیر با پایه حقوق کارگری و شبانه روز کار کردن
آیا داوطلبی برای کاندیداتوری ریاست جمهوری هست هنوز همچنان؟
1: قسمتهایی از یک جمله منتسب به چرچیل
پ.ن: متن سختگیرانه توصیف خواهد شد از بس دوریم از.... بماند
پ.ن 2:
عبداله جوادی:حضرت فرمود چرا در جایی که مسئولیت آنجا به عهده تو سپرده شده بود حضور نداشتی و چرا مواظب نبودی چه کسی میخواهد غارت کند؟ تو چرا حوزه استحفاظی خودت را ترک کردی رفتی جای دیگر کار آنها را انجام بدهی در حالی که آنجا برای خودشمسئول دارد. اینها را به کمیل فرمود، با اینکه کمیل از اصحاب خاص حضرت بود. فرمود شانه و دوش قوی نداشتی که این بار را به دوش بکشی آن دوش قوی این بار را می کشد، این بار مسئولیت را رها کردی و رفتی، این رابه کمیل میگوید! حالا این حرفها حرفهای روز هم هست! به مسئولین ما هم همین حرفها را فرمود. وقتی نیرومند نبودی کسی از پهلوی تو هیمنه ای احساس نمیکند! هیبتی نداری که درآن بترسند. تو نه حق مردم را اَدا کردی نه حق رهبر را ادا کردی، نه حق امیر را ادا کردی نه حق مصر را ادا کردی این نقدهای وجود مبارک حضرت امیر است نسبت به کمیل. بنابراین اگر کسی اهل دعای کمیل بود دلیل نیست که او بتواند کشور را خوب اداره کند و حوزه استحفاظیاش را خوب اداره کند! دعای کمیل، ضروری و نافع است، اما برای کسی که بخواهد مسلح بشود مدیریت هم حتمی است. یعنی داشتن قدرت و توانایی مدیریت در پذیرش مسئولیت ها ضروری است
پ.ن3: مسئولین نظام ما از تفکر خمینی و رهبری 200 سال عقبندهوالاخر
تو خواهی مرد. دوستان و اطرافیانت نیز. آشنایان و همسایگانت نیز.
اِبایی ندارم محض تبرک نامی ببرم از بعضی دوستان که یقینا خواهند مرد.
بصراحت می گویم امید می میرد. با اون همه علم. جواد و روح اله و سردار نیز.
مصطفا هم با دنیایی از غرور بسادگی خواهد مرد. حیف
کسی هست که شک داشته باشه علی آقا، آقاعلی و علی می میرند. ها؟ همچنین زکریا و مهدی و آقاحسن وفرهاد و محمد و مجید و رضا و حسین و مصطفی و امیر و امین و سعید و اسمعیل.... افسوس
شیخ داوود تو نیز قطعا می میری! حواست هست؟ آقامحسن درسته کلی برنامه برای تحول در زندگیت داری اما فکر کنم! حتما! خواهی مرد پس بجنب.
هادی جان کتاباتو زود تمومشون کن چرا که مردنت نزدیکه. بفرض صد سال دیگه یا بیشتر،حقیقتا مجالی نیست.
صد البته اسامی دوستانی که قراره یک به یک به نوبت بمیرند بیش از این هاست.
من روزهایی را می بینم که هیچکدوم از 50-60 نفر از رفقایی که رازهایی از زندگیشون را با من درمیان گذاشتند زنده نیستن، حتی یک نفرشون. هیچکدوم. چه جالب.
همه کسانی که می شناسم صد سال دیگر نخواهند بود، انگار هرگز نبوده اند . زمین تا صد سال دیگر بدون "فعلی ها" بیخیال به چرخیدنش دور خود و خورشید ادامه خواهد داد. ساکنانی جدید که جایگزین فعلی ها خواهند شد.
زمانه ای در پیش روی آینده ماست که اثری از رفیق و شریک و دوست و همکلاسی و رئیس و مرئوس نخواهد بود.
آخ که دلم برای دوستان شفیقی که یک به یک خواهند مرد حسابی تنگ خواهد شد.
راستی چجور بهتون بگم روم نمشه دلخورنشیدا اما اطرافیانتان اعم از.... نیز....
این "مردن ها" از فردا شایدم از همین امروز شروع خواهد شد و نهایت تا 70-80 سال دیگه ادامه خواهد داشت. این زمان برای مردن همه مون کفایت می کند. اندکی بیشتر یا کمتر نتیجتا روزگار دورانی را ببیند که اثری از خواننده این متن در آن نباشد. چه بد
راستی با کمال تاسف همه معشوقه هایتان نیز خواهند مرد. نامزدهایتان و..... نیز.....
پ.ن: کسی که متولد شده و زندگی کرده و تکلیف را دیده هرگز نخواهد مرد و همیشه باقیست. حیات ابدی ست منتها در نشئه ای دیگر.
پ.ن2: من نیز خواهم مرد منتها ترجیحا بعد همه دوستان!!! حالا!
پ.ن3: ایده نوشتن این متن فاخر! از خواندن مقاله نویسنده ای که اشاره ای به مردن یکی از دوستانش کرده بود بذهنم رسید.
هوالرئوف
صبح برای 4-5 نفر از دوستان نوشتم:
"با سلام و احترام و عرض ادب و اظهار تواضع"
اندکی بعد برای هرکدام که جواب دادند نوشتم:
"به پیشگاه حضرت حجت، پیامک ادامه داشت"!
و اما جواب ها:
هوالکافی
سال 90 این دلنوشته را حین مسافرت به جنوب نوشتم:
به نام شاهدی که خود حاکم است . شلمچه جمعه 90/01/19 (عصر)
خداوندا همه چیز تویی و غیر از تو همه هیچ. خدایا همه هیچ، تو همه.
اینجا که من آمده ام
اوایل بی اعتقاد بودم. گذشت و به کم اعتقادی رسیدم! آمدم تا از نزدیک ببینم، معتقد شدم، برگشتم و در هجمه و شبهه پراکنی مومن جاهل و بی بصیرت و روشنفکر بی ایمان دوباره ...، مجددا آمدم. اعتقادم بیشتر و بیشتر شد. دیدم و شنیدم آنچه را که باید سالها پیش می دیدم و می شنیدم. ولی هرچه بود و گذشت به لطف قادر متعال و با عنایت فرمانده و صاحب اصلی این جببه ها الان دیگر در یقین هستم. خدایا شکرت. من هرچند عاصی و مذنب و عادت زده و روسیاه اما معتقدم به این مکتب، به این راه، به این جبهه، به این رهبر، به این روش از سلوک و دیگر به هیچ قیمتی از این اعتقادم برنخواهم گشت. اعتقادی که پس از ساعتها مطالعه و روزها تحقیق و کنکاش برایم حاصل شده است. اعتقادی که نه از سَر احساسی شدن باشد تا موقتی باشد بلکه از روی تعمق و تفقه و اندیشه در خلوت هایم بدست آوردم. خدایا شکرت
و اما اینجا که من آمده ام ، این خاکها را که من می بینم و می بویم ، این آسمان را این آبها را این سنگر و ...؟؟؟ و مناطق عملیاتی را و با خود می اندیشم که گویی اینجا را از روز ازل برگزیده اند از این جهت که راه پرپیچ وخم سلوک الی الله را یک شبه محقق کند، یک روزه عارف بسازد و یک ساعته چشم ها را باز کند و در یک لحظه معامله ای فوق العاده ارزشمند و سودآور و شیرین را رقم بزند. جان در برابر وصال یار. این زمین خون می گیرد و شراب بهشتی طهور تحویل می دهد
و اما کاروان راهیان نور و برای مثل منی راهیان افسوس و حسرت و ندامت. راهیان بسوی جوانانی هم سن و سال خودم و شرمنده شدن و برگشتن. وَه چه غوغایی کردند این ها. به قول تو سیدمرتضی شماها یافتید آنچه را که دیگران نیافتند. شهداء و ما الشهدا و ماأدرئک الشهداء، و من و همسالانم چه می دانیم و چه می فهمیم که شهید کیست؟ چیست؟ چه کرد؟ الان کچاست؟ چه می کند؟ چه صولتی ، چه شوکتی، چه اعتباری. از هرچه بگذرم این نکته که جبران بی وفایی کوفیان کردید و حسین زمان را بی هیچ منت و اجباری ، بی آنکه (....خوانا نبود) تحمیل کنند یاری کردید قلبم را صفا میدهد و خیالم را بابت آینده آسوده تر. خدایا شکرت. خدایا تورا شکر که یگانه ابرمرد تاریخ عصر غیبت کبری، اولیاء مسلم خدا، حجت خدا بر روی زمین (به تعبیر آن مرجع تقلید) ، عارف عامل عالم ربانی، انسان کامل حضرت روح الله خمینی کبیر با تربیت این شهدا دل علی و فاطمه را دست آورد و لبخندی بر لبان علمدار کربلا بعد از قرن ها نهاد. شهدا حضرت حجت را اندکی از این غربت بیرون آوردند. خدایا شکرت.
با خود می اندیشم که چند درصد از هموطنانم بخصوص نوجوان و جوان از آنها، از آنچه بر هم سن و سالانشان در انیجا گذشته مطلعند. با خود می اندیشم که چه شد و چه گذشت برما که 20 سال از اتمام جنگ گذشت اما هنوز معارف ناب آن آنچنان که باید دست بدست نشده و چقدر ناگفته ها که خدا داند و بس. مگر نه این است که این معارف به تحقیق معرفی اسلام ناب محمدی و نتایج شگرف آن است و برگ زرینی بر معارف حق اهل بیت. مگر نه این است که این دستاوردها که در پرتو ولایت و توسل به امامان معصوم بدست آمده ، ننگ و رسوایی داعیه داران اسلام و مسلمانی از نوع آمریکایی آن را در پی خواهد داشت. پس چرا...؟ افسوس و صد افسوس.
اینجا که من آمده ام ..اینجا که من آمده ام بر سر هموطنانم پیر و جوان زن ومرد چه ها آمده است. واعجبا که می شنوم اینجا جوانان را سربریدند!! بعضی را زنده زنده سوزاندند!، خیلی ها تکه تکه شدند و پودر شدند و خاکسترشان را نیز باد با خود برد، بعضی از تشنگی هلاک شدند! بعضی در آب تیر خوردند و غرق شدند و برای آنکه عملیات لو نرود حتی دست و پا نزدند و این از قدرت روح و نهایت کارمرد معرفت نفس است، اگر بفهمم. و چقدر تاسف بار است وقتی مقایسه می کنم که از بهترین جوانان این مرز و بوم ، بهترین روزها و هفته ها و ماه های زندگی شان را با گذشتن از زن و فرزند و خانواده در این بیابان ها ، دشت ها و آّب ها و هورها سر کردند و من و دوستانم (اغلب) زحمت دوسه روز آمدن و زیارت شان را به خود نمی دهیم. یا اینکه آمده ایم و دائم نق می زنیم. حمید و مهدی که از من پاک تر بودند، ابرهیم که از من زیباتر بود، زین الدین که خیلی باسوادتر بود، مصطفی که در بهترین دانشگاه امریکا تحصیل کرده بود، توسلیان و عاصی زاده که خوش قدوقامت تر بودند، شهید نکویی که بهترین رزمی کار بود، فلان و فلان که رتبه برتر کنکور بودند،....پس مارا چه می شود؟
ادامه دارد
منظور از اینجا در تمام متن ، جبه های عملیاتی جنگ، پشتیبانی، شهرهای اشغال شده در اوایل جنگ و تمام جاهایی که خون شهید ریخته شده ولو یک نفر از آن ها.
هوالکافی:
گفتاری از "امید" چند ماه پیش در یک چت دوستانه:
خوب طبعا همه فک میکنن راهی که خودشون میگن درسته(جزم اندیشی) یا حداقل درستر از بقیه هستش
اگه غیر این باشه که کسی اصلا کسی به عقیده و روشی معتقد نمیشه
اما خب به نظر من مرز تعصب و دفاع عقلانی اینکه اولا در قدم اول من مفهوم صحیحی از درستی رو داشته باشم
یعنی اولویت اصلی تو هر عقیده ای چیه؟ باید معلوم شه و روش رسیدن به اون اولویت چیه؟ در قدم بعدی معلوم بشه
برای درک اون درستی هم به نظرم باید از تمام ظرفیت ادراکات بشر استفاده شه(وحی و عقل و عرفان و علم)
بعد با در نظر گرفتن اولویتها با توجه به چهار پایه معرفتی ممکن پیش رفت این به نظر من میشه عدم تعصب
البته تعصب ویژگی هایی هم داره که معلوم میکنه کی متعصبه و کی نیست:
یکیش عدم تحمل مخالف در جامعه است
عدم توجه به محتوای استدلال طرف مقابله
استفاده از روشهای خطابی و جدلی به جای روش برهانی
قضاوت عجولانه
عصبانیت و از کوره در رفتن
عدم توجه به واقعیتهای اهم و مهم و اولویت بندی مراتب اونها
عدم سنجش عواقب امور
عدم بینش جامع درباره نتایج
جزئی نگری و استخراج نتایج کلی از مشاهدات جزئی(خیلی مهمه)
بد دهنی و برچسب زنی
البته همه دوست دارن خودشون رو متعصب ندونن و منطقی بدونن
اما واقعیت اینه که همه تا حدی تعصب دارن
هر چه کفه تعصب سبکتر و کفه آزاد اندیشی بیشتر شه انسان متعالی تر میشه
مثل علامه طباطبایی که به قول هانری کرین آزاداندیش تر از او در عالم وجود ندارد
پ.ن:
1:حین بحثی با یک دهه هفتادی محکوم شدم به "تعصب" و امید را به بحث کشوندم و او با طرح این سوال که "راستی مرز تعصب و دفاع عقلانی چیه" خود به جواب نشست.
2: انتهای چت برایش نوشتم: بهترین مطلبی بود که این روزها بلکه ماهها خوند
3: گاهی فکر میکنم این روزها گویا یجور پلورالیزم سیاسی دینی فرهنگی برقراره، بیشتر که فکر می کنم می بینم تقریبا همه تاریخ همین جوره بوده و هیچ وقت آدمیان یکدست نبوده اند. دلایل تاریخی دقیقی برای این همه اختلاف می توان یافت.
هوالکافی
چندی پیش دوستی با ارسال کلیپی از سیدحسن آقا میری نظرمو خواست:
نوشتم:
من سخنان اقا میری را کامل نخونده و نشنیدم و نمی توانم قضاوت کلی بکنم. مگر اینکه دقیقا یک چیزی را مشخص کنیم و نظرمون را دربارش بگیم(موضوع مشخصی از حرفای ایشان)
اما بگمانم حرفای درست زیادی داره که از خیلی وقت پیش روحانیت خواب زده باید مگفت و تذکر مداد. طبیعی ست سنت گراهای اصولی متعصب با یکدست روایات ضعیف یا درست اما با تفسیر غلط جلوی انتقاد بر هیئات و عزاداری و رسم های متدوال بایستند و علیه او جبهه. این حرفم دلیل بر پذیرش حرف هر منتقدی نیست البته.
درباره اون کلیپ ارسالیت خوب حرفای درستی ست و از دل حماسه عاشورا و زیارت عاشورا نکته اخلاقی و تربیتی برای اصلاح جامعه داره بیرون میکشه که البته این برای خواص و اهل مطالعه محرز بود و اصلا تازگی نداره و هیچکدوم جا نخوردیم از این حرفا اما برای مردمی که هرگز قران را تعمق نمی کنند و در روایات اندیشه نمی کنند و اهل انس با مطالعه و خلوت نیستند و جلوت زده و احساسی و تقلیدی هستند بسیار خوب و موثر میتونه باشه.مردمی که به قول ایشون نشستن تو بهشت به خیال خودشون و دارن عاملین شهادت حسین بن علی را سرزنش و لعن مکنن اما به صفات اخلاقی کشندگان حسین دقتی نمی کنن و اصلا دیدشون به عزاداری و این قیام خالی از دو نکته مهم است1 ایستادگی در برابر ظلم طاغوت زمانه و حمایت از متدینین و رعمای شیعی که بتنهایی دربرابر ظلم استکبار ایستادن 2 نگاهی به خود از متن کتاب دین و حماسه مذهب و مرام ائمه برای اصلاح.
مردمی که عزاداری مکنن اما از این دو نکته غافلن باید با امثال این سخنرانی ها بیداربشن
هوالکافی
ازش خواستم که درباره دوسه خط اول جملات استاد توضیحی برام بده. گزیده ای از صحبتهایی که امید طی یک چت چند شب پیش بین ساعت 12 تا دو ونیم بامداد بهم گفت را اینجا می آورم که حاوی نکاتی مهم و ازنده ای ست .
استاد طاهرزاده: آنچه باید سخت بدان توجه داشت عدمِ فهم فلسفهی غرب در بستر فلسفهی اسلامی است وگرنه ما کانت و هگل و هایدگر را نخواهیم فهمید، بلکه جناب ملاصدرا را در کانت و هگل و هایدگر جستجو میکنیم؛ کاری که مرحوم شهید مطهری انجام دادند. در حالیکه فلسفهی اسلامی تنها تفکر نیست تا همهی تفکرها با آن سنجیده شود. کانت و هگل و هایدگر خودْ هرکدام یک تفکراند و تنها باید با آن نوع فکر، آن فلسفهها را فهمید تا در دنیایی وسیعتر تفکر کنیم و متأسفانه هنوز این کار در محافل علمی ما صورت نگرفته است. لذا یا صدرایی فکر میکنیم بدون فهمِ فیلسوف غربی، و یا مثل بعضی از اساتید محترم دانشگاه، کانتی و هگلی فکر میکنیم، بدون اینکه متوجه باشیم تفکرِ تاریخی ما و ریشهی وجود ما در تفکر فلسفهی اسلامی معناهای ظریفی دارد. به قول دکتر داوری در کتاب «گاهِ خِرد» صفحهی 182 : «تفسیر جهان کنونی هم از عهدهی فلسفههای گذشته بر نمیآید، چنانکه مثلاً ارسطو نمیتواند ماهیت جهان سرمایهداری را به ما بگوید. معنای این جهان را باید در آثار فیلسوفان و صاحبنظران عصر جدید - تا حدی که ممکن است - شناخت، اما فلسفه - هر فلسفهای که باشد - اگر درست درک شود، متضمن درس تفکر است. ما از فلسفهی اسلامی هم درس تفکر میآموزیم و هم وجود خود را اندکی در آن باز میشناسیم. ما به قول شاعر مانند علفهایی که بر حسب تصادف در کنار جوی رسته باشد نیستیم، بلکه به تاریخی تعلق داریم که دوران آن به یک اعتبار بهسر آمده و جای آن را تجدد و تجددمآبی گرفته است. ما اگر بتوانیم حدود فلسفهی اسلامی یا فلسفهی عالم اسلام را بازشناسیم، تاریخ خود را شناختهایم»
امید: تو عدم فهم درست فلسفه غرب یه مطلبی از یکی از استادمون و همچنین از استاد دینانی شنیده بودم که
هوالهادی
حضرت علی : و لاتکن ....(نباش از کسانی که):
یَنْهى وَ لا یَنْتَهى،
دیگران را نهی می کند اما نهی از دیگران را نمی پذیرد
وَ یَأْمُرُ بِما لایَأْتى
به آنچه خود به جا نمى آورد دستور مى دهد
پ.ن:
کی بود در راه عشق آسودگی؟
تا نسازی بر خود آسایش حرام کی توانی زد به راه عشق، گام؟
هوالغفور
گاهی از بدی اعمال خویش و شدت تسویف و کمی همت و نقصان اعمال، همه وجودم را یاس فرا می گیرد
اما...
اما امشب یادم اومد از ماه رجب
سرتاسر امید و آرزو و انگیزه شدم
پ.ن:خدایا کمک کن تو این چند ماه مونده تا ماه رجب اعمالم را درست کنم با تو آشتی کنم سر سفره تو بنشینم با گناه وداع کنم ....
هوالهادی
حضرت علی : و لاتکن ....(نباش از کسانی که):
یَقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزّاهِدینَ،
در دنیا مثل زاهدین حرف می زند
وَ یَعْمَلُ فیها بِعَمَلِ الرّاغِبینَ
و مثل راغبین عمل می کند
پ.ن: سخنش درباره دنیا سخن زاهدان، و عملش عمل راغبان است.
هوالهادی
حضرت علی : و لاتکن ....(نباش از کسانی که):
مِمَّنْ یَرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیْرِ الْعَمَلِ
بدون عمل امید به آخرت دارد
وَ یُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ
توبه را با آرزوهایی طولانی به تاخیر می اندازد
هوالهادی
حضرت علی : و لاتکن ....(نباش از کسانی که):
یَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلاَ یَعْتَبِرُ،
عبرت را بیان مى کند ولى خود عبرت نمى گیرد،
وَیُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَلاَ یَتَّعِظُ
در پند دادن مبالغه نماید ولى خود پند نگیرد،
فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ
به گفتار مى نازد، و به عمل کمتر مى پردازد.
پ.ن: خودم را چند شب پیش بعد 70 سال زندگی یافتم. انگار علی بن ابیطالب این حکمت(150 ) را برای من گفته و بس.
هوالرقیب
اگر من رئیس قوه قضاییه بودم:
با سلام و احترام خدمت اون دو تا نماینده ای که مسئله بررسی حسابهای بنده را مطرح کردند. تشکر ویژه دارم از این ها که مقدمه شفاف سازی بنده را فراهم کردند. از خداوند طلب توبه دارم از رهبری عذرخواهم و شرمنده مردمم که خودم زودتر به این فکر نیفتادم
همانطور که می بینید اینها فیش های حقوقی بنده هست. فلان و فلان جا هم این ها همه ثبت شده. یک حساب هم بنام قوه قضاییه هست و با اجازه برداشت بنام من. اون حساب با اذن رهبری ست برا فلان و فلان خرج و هزینه زن و بچه ام نمیشه. ریز کارکرد اون حساب و هزینه های مربوط به اون را مشاهده می فرمایید. بنده از رئیس مجلس و اون نماینده ها گله ای ندارم. از رئیس جمهور نیز. طرفداران نادان بنده هوچی گری دراوردند. اون اصلاح طلب دزد و یا اصولگرای منفعت طلبی که حقوق صدها میلیونی دریافت کرده نیز حسابش سرجاش و داره کاملا بررسی مشه. خیالتون راحت. اول از من شروع کنید وقتی به پاکدستی بنده اطمینان پیدا کردید به حساب خواص دزد بجهت رفاه عوام هم خواهیم رسید
با تشکر
هوالقادر
همیشه روایتی از حضرت مهربانی ها تو ذهنم موج میزد(سرزنش گر نمیرد تا به آنچه سرزنش میکرده مبتلا شود). به هادی میگفتم چکنم که عمری پراید را به باد تمسخر گرفته ام ، حال چگونه زیر بار خرید پراید بروم.من که عمری مصطفاا را بخاطر پرایدش سرزنش می کردم و میگفتمش "با پراید دنبال من نیا که جایی برویم. با موتورت بیا با پرایدت نه. من کسر شان خودم میدانم پراید سوار شوم. پراید شد ماشین؟" به دیگران گاهی می گفتم من اسب و قاطر داخل اسطبل را بر پراید ترجیح.
زمانیکه پول نیست و از خرید 206 و 405 مدل پایین هم به توصیه اکید رفیق و فامیل بر حذر داشته می شوی و یک ماه مدام درگیر دیدن ماشین های متفاوت و سر به بنگاه های سرتاسر یزد زدن...
وقتی پول قرض و وام اندک است و میخواهی پراید نخری و چاره ای جز خرید پراید نیست چه باید بکنی؟ پرایدی که پراید نیست
و خداوند "هاچ بک1" را آفرید
111:1
هوالغفار
امروز ظهر خبری که برای من ناگوار بود مرا به قبل 20 سالگیم برد آن زمان که بعد از گذر از "قمیشی"، خلوت من با واکمن و هدفونی در گوش و چرخ کوهستان و آهنگ"کجا بودم کجا رفتم کجایم من نمی دانم" از "حبیب" می گذشت. بله "حبیب" دلها به رحمت خدا رفت. مردی که همیشه موقر بود و موقر می خواند و البته هرکسی را راه انس با او و شعرهایش نبود. "حبیبی" که پدر مرحومم با ترانه "مادر" او گریست و مادرم اعتراضی معمولا به پخش آهنگای او در خانه با صدای بلند نمی کرد(برخلاف سیاوش و داریوش و غیره). حبیبی که" شهلای من کجایی" را از ته دل خواند و آن را ماندگار کرد. از خیلی از خواننده ها بعد مدتی گذشتم اما هرچند خیلی کمتر ولی هنوزم ترانه های او برایم دلنشین است ترانه ای مانند "قوی زیبا" را
خدایش رحمت کند.
هوالکافی
قسمتهایی قابل انتشار! از یک دلنوشته یک ماه پیشم:
آنگاه که در مزخرفات متوهمانه ی مدرنیته مدرک و تحصیلات مثلا عالی، زیبایی بدنی گاها تصنعی پوچ، مسکن و مرکب قرض و وامی برای فخرفروشی بیشتر ونه ...، سرمایه و ملک در اولویت(بلکه هدف و نه وسیله ) قرار می گیرد ...
... خداباوری و معاد باوری، اصل نایاب صداقت در زندگی مشترک، حیا و وفاداری اونم در این وانفسای متبرج زمانه، هنر کمیاب گذشت و همسرداری، عطش مطالعه و خلوت در این جلوت روزگار، گوشی برای شنیدن همسر و نه همکار و همکلاسی دختر، شوخ طبعی و حسن خلق و... همه و همه به حاشیه می رود(یعنی تمام چیزهایی که برای آرامش یک دختر واجب است هر چند شایدکفایت نکند ) این چنین است که ...
بله زمانه ای که آنها، این ها را کمرنگ کرده و از اهمیتش می کاهد، .....
اینکه محبوب کجا و محب کجا، هیهات
این همه عظمت محبوب(محبوبی که نیامده) را حقارت محب تاب نیاورد
خدایا هفتاد صفحه دلنوشته را همین جا متوقف.
پ.ن: نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم
هوالکافی
اصغر طاهرزاده:
به نظر بنده تا انسان با حس خودش متوجه یک مقام اتصالِ وجودی با خدا نشود بنبست فکری دارد. این را میگویند متافیزیک. متافیزیک یعنی فکری که بعد از فیزیک است، نه حسی که بعد از عالم کثرت است. دینداری با احساس قلبی نسبت به خدا برای انسان پیش میآید.
اگر بپرسید این خدا پس از نظر به او چطور در زندگی میآید؟ عرض خواهم کرد با «تواضع» و «کینهنداشتن» و «راستگفتن»؛ همانطور که با «کبر» و «پرخوری» و «پرحرفی» و «بیحرمتی به بقیه» میرود. اما خدایی که اثبات کنیم با استدلال میآید ولی تنها یک مفهوم است در ذهن ما و مشکل ما از اینجا شروع میشود که با مفهوم خدا زندگی میکنیم، در حالیکه اگر خدای شما وجودی شد، چنانچه بیجا غضب کنید میبینید که خدایت رفت، در نتیجه ناراحت میشوی و از طرف عذرخواهی میکنی. چه موقع شما واقعاً از اعمال بدِ خود راحت عذرخواهی میکنید؟ وقتی مییابید خدایتان رفت. میگویید آقا ببخشید. غلط کردیم. راحت میتوانید بگویید غلط کردم. چرا؟ چون در إزای آن عذرخواهی و پشیمانی نور خدا به شما برمیگردد. برای اثبات خدا میشود یک نفر که مشروب خورده بیاید و خدا را اثبات کند. اما نمیتواند خدا را حس کرد و مشروب هم خورد
پ.ن:مطالعه و تفکر و عبادت، خدا را از "یک مفهوم ذهنی" به "حقیقت زندگی" مبدل می کند. خدایی که تاثیراتی در زندگی فردی و اجتماعی مون داره
با اندک دقت میشه فهمید که یا اغلب "خداناباوریم" یا " ایمان سستی" داریم که ناشی از عدم تلاشمون برای" تقرب" به اوست.
هوالقادر
پرسید سه دهه عمر و ازدواج نکردنت هنوز همچنان عایا چرا؟
گفتم:
در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشتهوالکافی
یا أباذر ایاک و التسویف بعملک،ای ابوذر! بر حذر باش از تسویف در کار خویش
فإنک بیومک و لست بما بعده، زیرا تو(متعهد) به امروز هستی و بعد از آن نیستی(ملزم به بعد از امروزت نیستی)
فإن یکن غد لک فکن فی الغد کما کنت فی الیوم، اگر فردایی برای تو بود، فردا نیز همانند امروزت باش (و کارهایت را در وقت خود انجام ده)
و ان لم یکن غد لک لم تندم علی ما فرطت فی الیوم؛ واگر فردایی نبود (چون امروز به وظیفه و تعهدت عمل کردی) بر آنچه امروز از دست می دهی پشیمان نیستی
یا اباذر کم من مستقبل یوما لا یستکمله و منتظر غدا لا یبلغه چه بسیار کسانی که به انتظار روزهای آینده نشسته اند که آن را به پایان نرسانده و فرداهایی را انتظار می کشند که آن را درک نمی کنند
یا أباذر إذا أصبحت فلا تحدث نفسک بالمساء، و إذا أمسیت فلا تحدث نفسک بالصباح ای اباذر! هر گاه صبح کردی، خویش را به عصر وعده نده، و چون به عصر رسیدی، خویش را به صبح وعده نده
پ.ن: و لا تقل غدا بعد غد
پ.ن2: الهی افنیت بالتسویف و الآمال عمری؛
پ.ن3:إن اکثر صیاح اهل النار من التسویف بیشترین ناله های اهل جهنم از تسویف است
هوالقادر
از 88:
توبه می کنم تا موفق شوم خودم را از قید و زنجیر گناهان گذشته رها کنم
توبه می کنم تا روزی بر من فرا رسد که با آنچه نام گناه بر خود دارد بیگانه شوم»
...ادامه دارد صفحه 19 اردیبهشت88
هوالقادر
از 87:
هوالقادر
اسفند است و خانه تکانی و بناچار زدودن غبار روزمرگی از کتابهایم
اواخر اسفند است و طبق معمول تمییز کردن اتاقم که بجای سه ساعت سه روز طول می کشد
نظافت قفسه کتاب ها طبق همیشه زمان بر است چون مرا یارای گذشتن بسادگی نیست الا به باز کردن و تورق و نگاه اجمالی و حسرت بر گذشت عمر به بیحاصلی
گریزی از رجوع به سررسیدهای سالیان عمر نیست ،چیزی که هم شیرین است هم زجرآور!
از 89:
هوالهادی
نوشتم:یک انسان مصمم گروهی را به حرکت در می آورد و گروهی خروشان جهانی را تکان خواهد داد
نوشت: یک انسان مصمم گروه لیانشاپو را تشکیل میدهد و این گروه به راهزنی خواهد پرداخت!
جوابیدم:
لیانشانپو هرگز راهزن نیست دیگه این حرفو نزن ناراحتم کردی
نوشت:چیه عشق این راهزن جماعت رو داری
لینچان ورژن خاور دور
مراد بیگ ورژن خاور میانه
و بحث اندکی ادامه داشت
-------
مراد بیگ دزد بود ولی عاقبت بخیر شد ولی لینچان از ابتدای عمر کمر همت به مبارزه با ظلم بسته
مختص این زمانه نیست که گاهی مجاهدین دست از جان شسته که برای ملت و اعتقاد خود در برابر مظاهر طاغوت می ایستند در حکم استکبار "تروریست" خوانده می شوند
در این زمانه نیز "حزب الله لبنان" تروریست است اما داعش و عربستان و صهیونیست نه!!
بله همیشه در حکم "کائوچیو"، "لینچان و گروه لیانشانپو" راهزن است
این قصه همیشگی تاریخ است
و همچنان ادامه دارد
"مراد بیگ" ها هم ستودنی هستند و در اواخر عمر به "لینچان"ها ملحق می شوند
"مرادبیگ مجاهد" و "احمد شاه مسعود برخاسته" افضل مِن "نیکان نشسته"
والا
هوالکافی
می پرسم از منشی که چقدر طول میکشه تا نوبت ما بشه؟ با اطمینان میگه نیم ساعت چهل دقیقه دیگه!
میگم یعنی متوسط ویزیت هر بیماری دو یا سه دقیقه؟
رو به جمعیت حاضر در سالن انتظار که حدود سی نفری بودند کردم و گفتم بنظر شما یک متخصص نباید حداقل بیست دقیقه برای شنیدن1 عرایض بیمار و چک کردن همه چیز جهت تشخیص وقت بگذاره؟
کسی همراهی نمی کند، همه مات و مبهوت نگاه می کنند. بنا به تجربه غیر این را پیش بینی نمی کردم!
مادر صدا میزند بنشین درست نیست سرو صدا راه نینداز
رو به جمعیت صدا زدم تا وقتی که ما ملت ایران نمی توانیم حق خود را داد بزنیم چپاول می شویم(قبل انقلاب از طرف خارجی ها بعد انقلاب داخلی ها)
مادر میگه برو داخل ماشین بنشین تا نوبت من بشه و اصلا اینجا نیا دیگه
تو راه برگشت مجابش کردم که جامعه ما به این داد و بیدادهای آرام و منطقی محتاج است و اضافه کردم که الان تو ایران دزدتر و کثیف تر از برخی پزشکان متخصص وجود ندارهٰ کسانی که سلامتی ملت را با مادیات معاوضه می کنند به سادگی آب خوردن؛ کم نیستند در اطرافیانمان کسانی که خود زخم خورده یکی از همین شاهکارها هستند. سکوت بهتر بود یا اعتراض؟ نمی دانم
و امثال اینها مکرر تکرار شده و احتمالا آینده
همیشه به هم میگیم این اعتراضات مدنی کوچک و بزرگ فایده ای نداره و موثر نیست اما من من احتمال تاثیر2 را قبول ندارم گاهی صبر کرده گاهی بیرون می ریزم.
سکوتم هم ناشی از چیزدیگری بوده نه بدلیل این تفکر نادرست.
خدایا مرا از سرکشی بی مورد بازدار و کلام و رفتارم را در جایگاه حق بنشان تا آنچه را باید، بگویم وآنچه را نباید، نه.
خدایا بعضی همیشه ساکتندٰ بعضی همیشه دائم االنق و غرغرو ، من نه اینم نه آن
خدایا بنگر و مواظبم باش که کی کجا چگونه ام
1: اصلا گوش دادن پزشک به بیمار خود با حوصله کافی در درمان جسم موثر می افتد بگذریم که تشخیص بدون دانستن سیر بیماری و سوال و جواب های فراوان اغلب حاصل نیاید.
2: همچنان که بعضی گفته اند
---------------------------------------------------------------
پ.ن: آخر قصد من تویی، غایت جهد و آرزو تا نرسم، ز دامنت، دستِ امید نگسلم
هوالکافی
نمی توانم این روزها بنویسم و از ابراهیم تمجید نکنم او که هرگز برایش تاکنون ننوشتم
حاتمی کیا و ما ادرئک حاتمی کیا
مردی به زیبایی ایمان به بزرگواری مومن به کیاست مختار، به صداقت ابوذر و به پایمردی عمار
مردی که در میان ظلمات مدرنیته بروز ماند اما اصالت و ایمان خود را گم نکرد
مردی که قریحه و ذوق داشت اما قرتی نشد، کراوات1 نزد، جایزه اونطرف وسوسه اش نکرد و تلفیقی از هنر و ایمان بود.
مردی کاریزماتیک، هنرمندی مسلح به آنچه که باید، در متن دنیا اما فارغ از دنیا و دلبسته به اسلام و انقلاب
گویا برای من آوینی دارد تکرار می شود
پ.ن: سلام استاد: نظرتون درباره ابراهیم حاتمی کیا چیه؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده؛ ابراهیم حاتمیکیا را مظهر شعورِ تاریخیِ انقلاب اسلامی میدانم که میداند باید ما را از زیر سیطرهی فرهنگ مدرنیته در زیر سایهی انقلاب اسلامی بیاورد؛ ولی بدون مقدسبازیهای معمول و بدون احساسات ژورنالیستی و افراطی. موفق باشید
1: اصطلاح خاص منه بمعنایی که درذهنم دارم یچیزی تو مایه تسلیم و سازش و ترس و راحت طلبی نه خود کروات پارچه ای که از اونم متنفرم البته. مثلا سالها پیش برای "فتح" در مقابل "حماس" این اصطلاح را بکار می بردم هر چند بعدها حماس نیز آنچنان حماسی و منصف باقی نماند.
هوالکافی
دیشب مردی موقر و میان سال در سرمای ساعت ده شب شمال تهران با دستانی بین دوپا کز کرده نشسته بود بیرون متروی تجریش
تابلویی مقوایی جلوش بود:
کار منزل تان را انجام می دهیم هر زمان هر مکان هر کاری که باشد
پ.ن: این یک پست نیست، یک دنیاست.
گاهی باید بود و دید نجابت و مظلومیت و عجز را
هوالکافی
چند ماه پیش یکی از خوانندگان ناشناس وبلاگ طی ایمیلی نوشت برایم:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام آقای ...
بنده یکی از خوانندگان وبلاگ شما هستم. تبریک میگم بهتون بابت وبلاگ پربارتون. من با معرفی خود شما در سایت عتبه با این وبلاگ آشنا شدم. و از اون زمان خواننده پرو پاقرص مطالبتون هستم. تقریبا تمام پست هاتون رو هم خوندم! البته من این آشنایی رو اتفاقی نمیدونم چون از طریق این وبلاگ من با استادی آشنا شدم که شاید کمبودش رو در در تمام دوران عادت زده ی زندگیم حس میکردم(استاد طاهرزاده رو میگم). و الان افتادم تو سیر مطالعاتی استاد تا خدا چه خواهد.
هوالکافی
درباره متن زیر کسی نظرم را خواست که جواب را با عجله نوشتم (چون فرصت کافی نداشتم) و البته میشد خط به خط جواب مستدل و بهتری داد اما در جواب آنی همون وقت من نکاتی هست کلی که اگر در نظر گرفته بشه جزئیات راحت تر بررسی خواهد شد.
از پدر پرسیدم برای چی انقلاب کردید؟
پاسخ داد:
برای اسلام
هوالرفیق
بر ما در وصل بسته میدارد دوست
دل را به فراق خسته میدارد دوست
منبعد من و شکستگی بر در دوست
چون دوست دل شکسته میدارد دوست
هوالکافی
در راستای پست "زن در اجتماع" سوال پرسیدم و جوابی گرفتم بدین شرح:
سلام بر استاد
قبول کنید هنوز مسئله به راهکارهای جزئی حل نشده مسئله مهم حضور زن در جامعه اسلامی ایرانی به چه کیفیت و چه کمیتی؟
یک از دوستان طلبه مطالبی را مطرح کرد و منم در جواب ارجاع دادم به گلچینی از فرمایشات شما، ایشان مجددا جوابی دادند و نکاتی مطرح کردن خوشحال می شوم مطالعه بفرمایید و نظر خودتان را بگویید نظری که حاوی راهکار جزئی و عملی باشه نه ایجاد یک بستر تفکری محض، جامعه را تفکر داوری و جوادی و طاهرزاده اصلاح نخواهد کرد تفکری که به عمل منتهی نشود هرچند شرط لازمه اما به بقین کافی نیست و صدالبته در حوزه نظر هم اکثر صحبتها کلی گویی ست
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین طور که قبلاً بنده در مباحث مربوط به زن عرض کردم ما در نسبت به فهم جایگاه زن در دورهی «فَترت» بهسر میبریم. به این معنا که نه در این تاریخ میتوانیم به گذشته برگردیم، در حالیکه گذشته، مربوط به گذشته است و نه میتوانیم تعریفی را که فرهنگ مدرنیته از «زن» کرده است بپذیریم و به همین جهت آن کاربر محترم حق دارد که بگوید راهکار عملی در صحنه نیست! مباحث رویهمرفته گستردهای در ستون راستِ بخش پرسش و پاسخها تحت عنوان «زن خانواده مرد» شده است که بعضاً خواهران بسیار دقیق و دیرباوری سؤالات جدّی و دقیقی کردهاند و بنده نیز به حکم وظیفه موضوع را با جدیّت دنبال کردم، به امید اینکه آرامآرام شرایط تحقق اندیشهی اسلامیِ حضور و طلوع زن در این تاریخ فراهم شود. پیشنهاد بنده آن است که اگر سیری در آن مباحث بشود و سؤال و جوابهای اصلیِ آن قسمت، گزینش گردد شرایط تفکر در این موضوع مهم ظهور میکند. موفق باشید
*********************************************************
پ.ن:
صحبت های سجاد در این رابطه:
سلام. من نظرهای آرمانی و فانتزییی در بارهی نوع زیست زن در جامعه دارم اما با توجه به واقعیتهای جامعهی کنونی نمیتوان انتظار اجرا شدن آنها را داشت.
من دوست دارم همسر آیندهام، هم دانشگاهدیده و دانشآموخته باشد و هم نسبت به سبک زندگی پیشنهادی اسلام، خاضع باشد. هم فرهیخته باشد و هم سادهزیست.
ممکن است چنین ویژگیهایی در نسل کنونی دختران جامعه باشد و ممکن است نباشد. من قضاوتی ندارم.
اما به طور کلی معتقدم که غرب از اساس ریشهی فسادها و تغییر گرایشهای اخلاقی و زیستی است. علوم انسانی وارادتی به دانشگاههای ما، سستی و خمودگی ما جماعت درسخوانده و زر و زور و تزویر رسانهیی و غیررسانهیی غربی و مجموعهیی از عوامل دیگر باعث شده که جامعهی ما در برابر این تغیییر گرایش خلع سلاح شده باشد.
کاری که از دست ما برمیآید این است که ازدواج درستی انجام بدهیم و تا جای ممکن و حد وسع بکوشیم که بر اساس مسلّمات سبک زندگی اسلامی زیست کنیم. مگر جایی که اضطراراً چارهیی دیگر نیست. یا اینکه عسر و حرج به وجود میآید یا اینکه مفسدهی دیگری متولد میشود. در ضمن هر کسی از ما میتواند در حد افق تأثیرگذاریاش کار فرهنگی کند. دولت هم باید مسکن و اشتغال و ازدواج را تسهیل کند.
کلاً همه چیز روشن است. عمل کجاست برادر؟
دربارهی کار کردن زن هم باید بگویم که من دوست ندارم اولاً و اصالتاً. اما اضطراراً با توجه به شرایط اقتصادی خانواده ممکن است قبول کنم و حتی همدلی کنم. طبیعی است که زن در خانواده باید برای همسرداری و بچهداری وقت داشته باشد. آرامش داشته باشد. برخی شغلها هم زن را بسیار فرسوده و خسته میکند. قانون کار هم چندان زنان را یاری نمیکند.
پ.ن2:کلامی از جواد:
خیلی جالبه...حرفای سجاد هم روشنفکرانه هست و شاید به قول او من هم نیز همچون شرایطی به مانند او ازدواج کنم..اما حرف من این است که دوست داشتن روش من یا سید محسن و یا هرکس دیگری همچون سجاد و یا حتی امید مهم نیست در مرتبه اول...من دنبال اینم که اسلام ناب محمدی چه دوست می دارد در این زمینه؟!!!
گفتم شاید جواب این مساله الان برایم به سادگی روشن نشود من در حد وسع خود و شناخت خود بالاخره راهی را انتخاب می کنم و ان شاء الله که راه بن بست نیست اما همچنان دغدغه مند خواهم بود...
هوالکافی
نامزدی امثال موسوی بجنوردی و سیدحسن و محقق داماد را برای خبرگان رهبری در جهت تقویت این نهاد بی خیالِ بی تفاوتِ مسئولیت گریز مفید و موثر می دانم و اعتبار رهبری نظام را هم در نهایت بالاتر خواهد برد
باید برای شورای نگهبان فاتحه ای خواند اگر این ها رد بشوند
پ.ن: نقد تفکرات و عملکرد این آقایان سر جای خودش، مراد من لزوم توسعه آزاداندیشی و تضارب آراء در ایران است و بس. این اعتقاد قلبی من است، خاک بر سر تفکری که حضور مخالف خود را مساوی با "فتنه" بداند و دیگر هیچ.
پ.ن2: بی ربطه و شایدم با ربط اینکه چرا امثال دانشمند کم نظیری چون آیت الله نکونام را برای دومین بار دستگیر کردند و مجددا سایت ایشان فیلتر. اگر به آثارشان سری بزنیم کمتر این چنین محققی را در زمینه های مختلف علوم انسانی و غیر انسانی مجتهد می یابیم ، آدم تاسف می خوره به اینکه کسی به محض اشاعه تفکر نوین دینی و یا یک نو اندیشی در حوزه اینترنت و اجتهاد و امر به معروف و غیره باید سر از بازداشتگاه دربیاره.
البته سال قبل درباره ایشان از استاد طاهرزاده سوالی پرسیدم خصوصی جوابی دادند که دیگر مطالعه ایشان را کمتر کردم، بماند چرا.
هوالکافی
امروز یکهو یادم اومد از یکی از نیروهام چند سال پیش که توی کارخانه ای مسئولیتی داشتم. یه مرد میانسال 50-55 ساله ای که بوقت صبح کاری (6تا 2) نماز اول وقت ظهر و عصر می خواند و هر وقت شیفت عصر بود(2 تا 10 شب) نماز ظهر و عصر را ابتدای ورود به محل کار یعنی بعدازظهر می خواند!!
چون ساعت کاری من اداری بود(7 صبح تا 3 عصر) دیدن این دو رفتار متناقضش که سوء استفاده ابزاری از دین در جهت تنبلی بود اعصابمو بهم می ریخت. با اینکه مثلا سرپرستش بودم و غیر مستقیم تذکر میدادم حریفش نشدم این رفتار مزخرف را اصلاح کنم.
پ.ن2: هرکدوم از ما یجورایی داریم ازدین در جوامعه مذهبی استفاده ابزاری خودمون را می کنیم، حکایتش مفصله، هرکس خود را دریابد
هوالکافی
سلام استاد ببخشید اینقدر راحت و گستاخانه سوال می پرسم لطف خدا من جواب را بلدم اما جواب شما کجا و جواب من کجا؟ سوال را به شکل مطرح شده برای خودم از شما می پرسم
" چرا باید برای شخصی بنام حسین بن علی عزاداری کنیم و یا اصلا این حادثه در کربلای سال 61 هجری در سرزمین دیگری و در ملیت و قومیت دیگری چه اهمیتی داره برای ما ایرانی ها یا ملل دیگر وقتی بدانیم که دو گروه یا دو شخص یا دو قوم سر مسئله حکومت یا بیعت یا هرچیز دیگری دعوا راه اندختن و یکی قویتر بوده یکی ضعیف تر و طبیعتا یکی از طرفین کشته میشه؟
میگید آزادگی و حریت و زیر بار ظلم نرفتن و شجاعت و این حرفا خوب ما هم میگیم این چه حرفیه؟ یک کسی حاکم بوده تو یک کشوری عده ای حکومت او را نپذیرفتن و قبول نکردن بیعت اون حاکم را و حکومت هم طبعا اونا را تعقیب و دنبال و بعد دعوا و بعد کشته شدن از طرفین و نهایتا تمام شدن غائله؟
سوال اینه اگر معصوم بودن یکی از طرفین را نپذیریم به لحاظ سیاسی چجور میشه اینو پذیرفت و چرا تا به این حد اهمیت داره؟کربلا و عاشورا یک دعوای داخلی بوده به ما چه؟ به ما ایرانی ها چه؟ به اروپایی ها چه مربوط؟ ولو اینکه یکی بر حق بوده و مظلوم و در قلت و دیگری زورگو و قلدر و با خشونت؟"
جواب:
باسمه تعالی: سلام علیکم: اتفاقاً حرف بنده هم بر روی آیاتی است که اهلالبیت«علیهمالسلام» را معصوم میداند و در قرآنی که هدایت بزرگ خداوند است برای کلّ بشر، چشمها را متوجهی عصمت اهلالبیت«علیهمالسلام» کرده تا انسانها در زندگی زمینی خود گمراه نشوند و شیعیان با هوشیاری خاص خود متوجه این قاعده شدهاند، وگرنه اگر دعوای دو گروه از قوم عرب بود و راهی برای امروز ما در آن باز نمیشد چه اصراری بود که ما بر روی آن تا این اندازه متمرکز شویم؟! موفق باشید
پ.ن: جواب با شاهد گرفتن قرآن داده شده نه با چیزی که من درخواست کرده بودم، بنظرم پاسخی که نزد خودم هست بهتر باشه از این جواب استاد طاهرزاده هر چند اشاره ایشان نیز بسیار مهمه آن جا که از "باز شدن راهی برای امروز ما" گفته اند
*************************************************************************
بچه همدانه و دانشجوی ارشد الکترونیک بهشتی، لیسانس هم نفر اول دوره اش شده و یجورایی خیلی زرنگ و مستعد، زنگ زده حلالیت می طلبه میگم چه خبره؟ میگه بعد دفاع ارشد یک دوره جند ماه باید ببینیم و بعد میرم سوریه
هوالکافی
رفیق شفیق فرهیخته ای طی ایمیلی نوشت:
دوره و زمونه جالبی شده . بعضی ها که ارزشها هنوز براشون اهمیت داره زندگی تو این زمونه واقعا براشون دردآوره داشتم تو اینترنت پرسه میزدم یکسر رفتم به وبلاگت مطلب همایش شیرخوارگان را خواندم. خب این یک دغدغه است برای کسی که به ارزشها پایبند است
وقتی مقایسه میکنم با 20سال پیش میبینم رفته رفته خیلی از ارزشها کمکم از جامعه دارن رخت میبندند
گاهی برای اینکه فکرم راحت تر باشه حتی تلویزیون هم نمیبینم. سایت های خبری که هیچ.
اصلا شرایطم جوری شده که میخوام از این کشور فرار کنم برم یک کشوری که حداقل ارزشها براشون مهم باشه حتی فساد جنسی را ترجیح میدم بر بی فرهنگی و بی اخلاقی و دروغ و ریا و...
مثلا همین دانشگاه، برخی پرسنل دانشگاه وقتی کار بچه فامیل و آشنا گیر نمره باشه زنگ استاد میزنند حتی با پررویی میخوان چند نمره اضافه کنه اگر استاده زیر بار نرفت حتما ترم بعد دیگه تو آون دانشگاه درس نداره. نمونه اش هم دیدم حتی اون مسئول دانشگاه به دانشجو گفته که چون نمره ات نداد حالا من کاری میکنم که ترم بعد دیگه اینجا تدریس نداشته باشه. و همینم شد.
تو دانشگاه ... و احتمالا بعضی دانشگاهای دیگه باب شده که استاد اگر با دانشجویان راه نیاد و یک کم سخت گیر باشه فقط چند تا دانشجو زیرابش را میزنند و مدیر گروه هم برای اینکه سر و گوشش راحت باشه دیگه ترم بعد دعوتش نمیکنه. باور کن چند تا استادای همین مرکز... به همین شکل براشون اتفاق افتاد.
اصلا خیلی جالبه زمانی بعضی از مشکلات دانشگاههای این دوره و زمانه رابگم . کلا هدف دانشگاه این دوره شده جذب بیشتر دانشجو و پول دانشجو. دانشجو سالاری مطلق حاکم شده.
حتی نمونه اش تو یک دانشگاهی خودشون بدون اجازه استاد دانشجویی که نمره 8 آورده بود را پاس کردند.
چند ترمیه عجیب دانشجوها بهونه گیر شدند و تنبل و میگن استاد شما خیلی سخت گیرید استادای دیگه معمولا از 6 نمره میانترم حداقل 5 که به ما میدند تازه ما که کلاس اومدیم حقمون بیشتره. توی پایانترم هم خیلی کمک میکنند و جالبه دانشگاه هم اینجور استادا را بیشتر می پسنده و دارن ترویج میدن.
خلاصه اینا تجارب 7 سال تدریس منه. دیگه ذره ای انگیزه ندارم برای این طرز تفکرها کار کنم.
به قول دکتر ...باید در جهت اهداف دانشگاه پیش بریم و ذره ای منحرف نشویم.
//////////
نوشتم:....
اما از بابت این دغدغه ها کاملا درست میگی کسی که پایبند باشه از این شعار و دروغ و تظاهر احساس خفگی میکنه به قول دوستی میگه من نهج البلاغه نمی خوانم چون اصلا عصبی میشم، از بس با خواندن اون احساس فحش بهم دست میده فحش به خودم و همه ملت و دولت و.... (یچیزی تو همین مایه میگه)
مسئله جنسی یک میل شدید است و نیاز طبیعی، اونا مسئله خودشون را باهاش حل کردند (و البته تبعات افراط را چشیدن ) اما دروغ و بی اخلاقی اصلا ریشه قدرتمند فطری نداره و از حکومت ها بیشتر سرچشمه می گیره خواستم بگم اصلا مسئله جنسی را فساد نمیگن بهش هیچ جای دنیا و اطفاء یک نیاز طبیعی ست (هر چند عدم کنترل آن آدمو هوسران و تنوع طلب و بدبخت میکنه) اما مسئله اخلاق متفاوته و واقعا موندن تو جایگاه فساد جنسی(یا همون افراط جنسی) از ماندن در مکان بی اخلاقی و دروغ و ریا راحت تره. موافقم باهات چون که به آدما حق میدیم در پی غریزه طبیعی خوشدون باشن اما سر هم کلاه گذاشتن و حق ناحق کردن و اختلاس و اخراج کردن استاد از دانشگاه به خاطر حق طلبی در نمره دادن به دانشجوها اصلا طبیعی نیست ، فاجعه هست
راهکار موندن و اصلاح کردن هست اصلاح خودمون اصلاح همسر و فرزندانمان و اصلاح یکی دو دوست اطرافمون
موفق باشی
هوالکافی
با عرض ادب و احترام برای تمامی مراسمات سیدالشهدا علیه السلام:
همایش شیرخوارگان همایشی برای شکار دوربینی زنان جوان 20 تا 35 سال با زوم دوربین روی صورت و....
همایشی که تنها و تنها مکان برای گردهم آوردن زنان جوان مذهبی ست که دوربین ها از همه جوانب تا به این حد امکان فوکس می یابند و کسی هم اعتراضی ندارد
پ.ن: چندساله از عمد اخبار تصویری مرتبط با آن را از سراسر ایران رصد میکنم تا حدس همان سال های اول ابداع آن را ارزیابی کنم، بله مطمئن شدم حدسم درست بود براستی نمیشه مراسم گرفت و عکاس مرد نباشه؟ نمیشه مراسم گرفت و اصلا عکاسی نباشه؟
پ.ن2: این انتقاد را هرگز از کسی ندیدم (چون لابد از دید جمیع ملت اشکالی نداره) و ممکن است آن را "تحجر"،" تفکر طالبانی" و یا " افراط" بنامند، من در جواب حرفی ندارم و فقط میگم معمولا آن هایی که به این مراسم می روند برای شوی لباس و آرایش و ژست نمی روند که دوربین ها این گونه و به این شدت برای خود خوراک خبری تهیه می کنند
پ.ن3: کاش می شد بعضی عکس ها را اینجا بگذارم، بماند
هوالکافی
دوخط از پست چند روز پیش که بنا به مصالحی حذف شد:
انقلابی احمق نیست سیاست را می فهمد قیام عاشورا را با صلح حدیبیه کنار هم میفهمد، اهم مهم میکند، بر شرایط زمان و مکان مسلط است، تاریخ میداند، تفکر می کند، در دام نمی افتد و توازنی بین عقلانیت و احساساتش برقرار است.
هوالعالم
پرسیدم:به اساس دین شک کرده و میگه عقل آیا اقتضا می کند که خرج کنیم بنزین بسوزونیم بریم خارج از شهر و برگردیم تا روزه مون را بتونیم بخوریم؟ این دینه؟ من بخاطر دفاع از دین گفتم ممکنه مراجع و فقها اشتباه کنن و روزه خوردن بدلیل مسافرت و سختی آن عقلانی ست اما 20کیلومتر رفتن و برگشتن و روزه خوردن را دین نگفته.
نظر شما چیه؟ نمیشه برای کسی که خیلی پایبند نیست از «تعبد» حرف زد استاد. کجایی استاد؟!! أین؟ متی؟
جواب طاهرزاده:باسمه تعالی: سلام علیکم: در مسائل فروع دین ابتدا باید وجه عقاید و جایگاه بندگی افراد روشن شود تا جایگاه فروع دین در متن عقاید، خود را بنمایاند. آری! آنکسی که بندگی خود را درست بشناسد و متوجه باشد برای نفی خود و ظهور حق در قلب و روانش باید احکامی را بپذیرد، نگاه او به این نوع دستورات، نگاه دیگری است میفهمد که حضرت حق از طریق اطاعت ما از دستوراتش بر قلب ما جلوه میکند و لذا نگاههای کمّی و حسّی به موضوع ندارد. موفق باشید
پ.ن: هیچ وقت نتونستم بپذیرم رفتن به بیرون شهر فقط به قصد ابطال روزه و برگشتن وافطار را وهرگز نمی پذیرم مگر از زبان معصوم بشنوم که اونم معصوم و دانای کل به کلاه شرعی و ترک عقل حکم نمی کند، پس کو پویایی فقه؟
پ.ن2: معتقدم به "تعبد" در فروع، تعبدی که نتیجه ی تعقل است، اما به مسائل جاری و به بعضی از احکام رساله ها شک دارم، به هرحال عصیان نباید، تفکر و توسل باید تا راهی شاید.