اینجا که من آمده ام
هوالکافی
سال 90 این دلنوشته را حین مسافرت به جنوب نوشتم:
به نام شاهدی که خود حاکم است . شلمچه جمعه 90/01/19 (عصر)
خداوندا همه چیز تویی و غیر از تو همه هیچ. خدایا همه هیچ، تو همه.
اینجا که من آمده ام
اوایل بی اعتقاد بودم. گذشت و به کم اعتقادی رسیدم! آمدم تا از نزدیک ببینم، معتقد شدم، برگشتم و در هجمه و شبهه پراکنی مومن جاهل و بی بصیرت و روشنفکر بی ایمان دوباره ...، مجددا آمدم. اعتقادم بیشتر و بیشتر شد. دیدم و شنیدم آنچه را که باید سالها پیش می دیدم و می شنیدم. ولی هرچه بود و گذشت به لطف قادر متعال و با عنایت فرمانده و صاحب اصلی این جببه ها الان دیگر در یقین هستم. خدایا شکرت. من هرچند عاصی و مذنب و عادت زده و روسیاه اما معتقدم به این مکتب، به این راه، به این جبهه، به این رهبر، به این روش از سلوک و دیگر به هیچ قیمتی از این اعتقادم برنخواهم گشت. اعتقادی که پس از ساعتها مطالعه و روزها تحقیق و کنکاش برایم حاصل شده است. اعتقادی که نه از سَر احساسی شدن باشد تا موقتی باشد بلکه از روی تعمق و تفقه و اندیشه در خلوت هایم بدست آوردم. خدایا شکرت
و اما اینجا که من آمده ام ، این خاکها را که من می بینم و می بویم ، این آسمان را این آبها را این سنگر و ...؟؟؟ و مناطق عملیاتی را و با خود می اندیشم که گویی اینجا را از روز ازل برگزیده اند از این جهت که راه پرپیچ وخم سلوک الی الله را یک شبه محقق کند، یک روزه عارف بسازد و یک ساعته چشم ها را باز کند و در یک لحظه معامله ای فوق العاده ارزشمند و سودآور و شیرین را رقم بزند. جان در برابر وصال یار. این زمین خون می گیرد و شراب بهشتی طهور تحویل می دهد
و اما کاروان راهیان نور و برای مثل منی راهیان افسوس و حسرت و ندامت. راهیان بسوی جوانانی هم سن و سال خودم و شرمنده شدن و برگشتن. وَه چه غوغایی کردند این ها. به قول تو سیدمرتضی شماها یافتید آنچه را که دیگران نیافتند. شهداء و ما الشهدا و ماأدرئک الشهداء، و من و همسالانم چه می دانیم و چه می فهمیم که شهید کیست؟ چیست؟ چه کرد؟ الان کچاست؟ چه می کند؟ چه صولتی ، چه شوکتی، چه اعتباری. از هرچه بگذرم این نکته که جبران بی وفایی کوفیان کردید و حسین زمان را بی هیچ منت و اجباری ، بی آنکه (....خوانا نبود) تحمیل کنند یاری کردید قلبم را صفا میدهد و خیالم را بابت آینده آسوده تر. خدایا شکرت. خدایا تورا شکر که یگانه ابرمرد تاریخ عصر غیبت کبری، اولیاء مسلم خدا، حجت خدا بر روی زمین (به تعبیر آن مرجع تقلید) ، عارف عامل عالم ربانی، انسان کامل حضرت روح الله خمینی کبیر با تربیت این شهدا دل علی و فاطمه را دست آورد و لبخندی بر لبان علمدار کربلا بعد از قرن ها نهاد. شهدا حضرت حجت را اندکی از این غربت بیرون آوردند. خدایا شکرت.
با خود می اندیشم که چند درصد از هموطنانم بخصوص نوجوان و جوان از آنها، از آنچه بر هم سن و سالانشان در انیجا گذشته مطلعند. با خود می اندیشم که چه شد و چه گذشت برما که 20 سال از اتمام جنگ گذشت اما هنوز معارف ناب آن آنچنان که باید دست بدست نشده و چقدر ناگفته ها که خدا داند و بس. مگر نه این است که این معارف به تحقیق معرفی اسلام ناب محمدی و نتایج شگرف آن است و برگ زرینی بر معارف حق اهل بیت. مگر نه این است که این دستاوردها که در پرتو ولایت و توسل به امامان معصوم بدست آمده ، ننگ و رسوایی داعیه داران اسلام و مسلمانی از نوع آمریکایی آن را در پی خواهد داشت. پس چرا...؟ افسوس و صد افسوس.
اینجا که من آمده ام ..اینجا که من آمده ام بر سر هموطنانم پیر و جوان زن ومرد چه ها آمده است. واعجبا که می شنوم اینجا جوانان را سربریدند!! بعضی را زنده زنده سوزاندند!، خیلی ها تکه تکه شدند و پودر شدند و خاکسترشان را نیز باد با خود برد، بعضی از تشنگی هلاک شدند! بعضی در آب تیر خوردند و غرق شدند و برای آنکه عملیات لو نرود حتی دست و پا نزدند و این از قدرت روح و نهایت کارمرد معرفت نفس است، اگر بفهمم. و چقدر تاسف بار است وقتی مقایسه می کنم که از بهترین جوانان این مرز و بوم ، بهترین روزها و هفته ها و ماه های زندگی شان را با گذشتن از زن و فرزند و خانواده در این بیابان ها ، دشت ها و آّب ها و هورها سر کردند و من و دوستانم (اغلب) زحمت دوسه روز آمدن و زیارت شان را به خود نمی دهیم. یا اینکه آمده ایم و دائم نق می زنیم. حمید و مهدی که از من پاک تر بودند، ابرهیم که از من زیباتر بود، زین الدین که خیلی باسوادتر بود، مصطفی که در بهترین دانشگاه امریکا تحصیل کرده بود، توسلیان و عاصی زاده که خوش قدوقامت تر بودند، شهید نکویی که بهترین رزمی کار بود، فلان و فلان که رتبه برتر کنکور بودند،....پس مارا چه می شود؟
ادامه دارد
منظور از اینجا در تمام متن ، جبه های عملیاتی جنگ، پشتیبانی، شهرهای اشغال شده در اوایل جنگ و تمام جاهایی که خون شهید ریخته شده ولو یک نفر از آن ها.
- ۹۶/۰۱/۰۷