شیر و درویش
سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۵۰ ق.ظ
هوالهادی
درویشی را هم مصاحبت مومنی گفت فلانی اذان صبحه بیدار شو
گفت: به مولا حال نیست
ساعتی بعد آن رفیق شفیق دوباره ندا داد که فلانی وسط وقته بیدار شو نمازت به آخر وقت نیفته
گفت: به مولا حال نیست
آخر وقت برای بار سوم صداش کرد و گفت نمازت داره قضا میشه ها، بیدار شو دیگه
گفت: به مولا حال نیست
گذشت و ساعاتی بعد رفیق مذکور بر بالین دوستش آمد و گفت حاجی شیر داغ آماده هست پاشو بخور
برخاست و گفت: یا علی مدد....
پ.ن: این حکایت را از کلاس دکتر پسران در کانون زبان ایران سال 84 به یادگار دارم و عجیبه هیچ وقت از یادم نمیره
پ.ن2: مثل حال ما مذهبی ها خیلی هامون اگر نگیم همه همینه، خدایا عاقبتمون را ختم بخیر کن
- ۹۴/۰۶/۲۴