دل نوشته ای برای جواد
تابستان 89 برای دوستم جواد نوشتم
عمری را نخوابیدی جواد،چه شدی؟
شبها را نخوابیدی جواد خوب که چه؟
ما تو را دعوت به شب اندکی خوابیدن کردیم نشد نتونستیم نشد ونتونستیم تو را آدم کنیم به شیوهای که خود میخواستیم،جانم که تو ما را به سبک خود داری آدم میکنی جواد.بله دومین شب وبیداری کنار تو تا خود صبح وتازه بیداری تا قبل ظهر ،چه شود؟ اینجا جواد لحظهها کنار تو خوش میگذرد. اینجا خواب کنار تو جواد رنگ میبازد.تو باشی وخواب به چشم من بیاید محال است .شبانه روز را به لختی خواب کفایت است مرا جواد.من این نکته میگیرم جواد که این تویی ویک آدم معمولی و یک رفیق خوب و این میشود که میبینی حالا اگر یک استاد صاحب نفس،اگر استاد شایق ناز باشه،اگرعبدالله کنارم باشه،عبدالله جوادی آملی،اگر علامه حسن زاده،اگر استاد سابقنا علامه طباطبایی بود پیوسته در حضور،مرا چه میشد وچه انرژی از من آزاد میشد.اینها که همه قطرهای از دریای وجودی آن یار پری چهره بی مرام !!! نمیشوند.آن که یک دفعه تو خوابم...آنزمان که بسی پاکتر بودم آن دریای علم وایمان،آن که میگفت انا الاول والاخر انا الظاهر والباطن انا السماء انا الارض....او که جمیع اضداد بود ابوتراب بر او سلام تمامی خوبان تا ابد،بله اگر او مرا همنشین بود بخدا قسم به خودش سوگند که نه ابدا میخوابیدم نه چیزی میخوردم نه جز با او حرف میزدم.آه که چه بر سر من میآمد من میشدم اشک جواد .درسته فقط اشک ودیگر هیچ
عادتزده
ساعت 3 بامداد رمضان 89
- ۹۲/۱۱/۰۵